نوشته شده توسط: مسعود عبدی
افتتاح سایت دکتر محمد امین اقدم وداستان متشکرم دکترچخوف
نوشته و طراح سایت : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
این سایت چهل نهمین سایت مشاوره پزشکی است که به مدیریت پزشکی بسیار باتجربه و صبور وخوش اخلاق بنام آقای دکتر محمد امین اقدم در مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) دانشگاه علوم پزشکی شهرستان ارومیه مرکز آستان سرسبز و همیشه سرافراز آذربایجان غربی افتتاح میگردد .اینجانب نیز بعنوان طراح سایت آرزوی موفقیت روز افزون برای ایشان در تمام مراحل زندگیشان از خداوند متعال را خواستارم .وطبق سنت قبلی برای ایشان نیز نوشتار یادگاری باز این بار از آثار کلاسیک پزشک شهیر روسی بنام دکتر آنتوان چخوف که به حق تمام ریزه کاریهای رشته پزشکی را در داستانها و نمایشنامه هایش به بهترین صورت جلوه گر نموده است ارائه میدهم که امید دارم مورد توجه خوانندگان گرامی نیز واقع شود.دراین باره داستان کوتاه متشکرم از دکتر انتوان چخوف را با هم میخوانیم : همین چند روز پیش، «یولیا واسیلی اِونا » پرستار بچههایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم .
به او گفتم:بنشینید«یولیا واسیلی اِونا»! میدانم که دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمیآورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سیروبل به شما بدهم این طور نیست؟
- چهل روبل .
- نه من یادداشت کردهام، من همیشه به پرستار بچههایم سی روبل میدهم. حالا به من توجه کنید.
شما دو ماه برای من کار کردید.
- دو ماه و پنج روز
- دقیقاً دو ماه، من یادداشت کردهام. که میشود شصت روبل. البته باید نُه تا یکشنبه از آن کسر کرد. همان طور که میدانید یکشنبهها مواظب «کولیا» نبودید و برای قدم زدن بیرون میرفتید.
سه تعطیلی . . . «یولیا واسیلی اونا» از خجالت سرخ شده بود و داشت با چینهای لباسش بازی میکرد ولی صدایش درنمیآمد..
- سه تعطیلی، پس ما دوازده روبل را میگذاریم کنار. «کولیا» چهار روز مریض بود آن روزها از او مراقبت نکردید و فقط مواظب «وانیا» بودید فقط «وانیا» و دیگر این که سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچهها باشید.
دوازده و هفت میشود نوزده. تفریق کنید. آن مرخصیها ؛ آهان، چهل و یک روبل، درسته؟
چشم چپ «یولیا واسیلی اِونا» قرمز و پر از اشک شده بود. چانهاش میلرزید. شروع کرد به سرفه کردنهای عصبی. دماغش را پاک کرد و چیزی نگفت.
- و بعد، نزدیک سال نو شما یک فنجان و نعلبکی شکستید. دو روبل کسر کنید .
فنجان قدیمیتر از این حرفها بود، ارثیه بود، امّا کاری به این موضوع نداریم. قرار است به همه حسابها رسیدگی کنیم.
موارد دیگر: بخاطر بیمبالاتی شما «کولیا » از یک درخت بالا رفت و کتش را پاره کرد. 10 تا کسر کنید. همچنین بیتوجهیتان
باعث شد که کلفت خانه با کفشهای «وانیا » فرار کند شما میبایست چشمهایتان را خوب باز میکردید. برای این کار مواجب خوبی میگیرید.
پس پنج تا دیگر کم میکنیم.
در دهم ژانویه 10 روبل از من گرفتید...
«یولیا واسیلی اِونا» نجواکنان گفت: من نگرفتم.
- امّا من یادداشت کردهام .
- خیلی خوب شما، شاید …
- از چهل ویک بیست و هفت تا برداریم، چهارده تا باقی میماند.
چشمهایش پر از اشک شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق میدرخشید. طفلک بیچاره !
- من فقط مقدار کمی گرفتم .
در حالی که صدایش میلرزید ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم . . . ! نه بیشتر.
- دیدی حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به کنار، میکنه به عبارتی یازده تا، این هم پول شما سهتا، سهتا، سهتا . . . یکی و یکی.
- یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توی جیبش ریخت .
- به آهستگی گفت: متشکّرم!
- جا خوردم، در حالی که سخت عصبانی شده بودم شروع کردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق.
- پرسیدم: چرا گفتی متشکرم؟
- به خاطر پول.
- یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت کلاه میگذارم؟ دارم پولت را میخورم؟ تنها چیزی میتوانی بگویی این است که متشکّرم؟
- در جاهای دیگر همین مقدار هم ندادند.
- آنها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه میزدم، یک حقهی کثیف حالا من به شما هشتاد روبل میدهم. همشان این جا توی پاکت برای شما مرتب چیده شده.
ممکن است کسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نکردید؟ چرا صدایتان در نیامد؟
ممکن است کسی توی دنیا این قدر ضعیف باشد؟
لبخند تلخی به من زد که یعنی بله، ممکن است.
بخاطر بازی بیرحمانهای که با او کردم عذر خواستم و هشتاد روبلی را که برایش خیلی غیرمنتظره بود پرداختم.
برای بار دوّم چند مرتبه مثل همیشه با ترس، گفت: متشکرم!
پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فکر کردم:
در چنین دنیایی چقدر راحت میشود زورگو بود
نوشته شده توسط: مسعود عبدی
آثار دکتر چخوف و افتتاح سایت دکتر وحید احمدی
نوشته و طراح سایت : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
سایت فوق چهل وششمین سایت مشاوره پزشکی است که بزودی به مدیریت پزشکی آگاه و عاشق رشته پزشکی و رفع آلام بیماران بنام آقای دکتر وحید احمدی از فرزندان برومند آذربایجان در مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) شهرستان ارومیه مرکز استان همیشه سرسبز و غیور آذربایجان غربی افتتاح و شروع بکار خواهد کرد .اینجانب نیز بعنوان طراح سایت از خدواند متعال برای ایشان در تمام مراحل زندگیشان آرزوی پیروزی و موفقیت را خواستارم . بر حسب سنت قبلی ، نوشته یادگاری این بار نیز در رابطه با دکتر مشهور روسی دکتر آنتوان چخوف مکتوب می نمایم که امیدوارم مرد پسند خوانندگان محترم نیز قرار گیرد : اولین اثر چخوف در روزنامه فکاهی «استروکوزا» انتشار یافت و در عرض هفت سالی که در دانشکده طب به تحصیل اشتغال داشت چهارصد اثر مختلف از داستان، رمان و یادداشت و مقاله و غیره انتشار داد که معروفترین آنها: «دکتر بی مریض»، «مرد زود رنج» و «برادرم» بود.
چخوف حدود400داستان کوتاه و 6 نمایشنامه بلند نوشت . شهرت او به عنوان نمایشنامهنویس به خاطر نمایشنامه هاى مرغ دریایی، عمو وانیا، سه خواهر و باع آلبالوست . یش از 70فیلم براساس نمایشنامه ها و داستانهاى وى ساخته شدهاند. قهرمانان اصلى نمایشنامه هاى او را بورژواهاى معمولى، ملاکان کوته فکر و آرسیتوکرات هاىکوچک تشکیل میدهند. آنها با واژگانى معمولى رنج هاى زندگى عادى را بیان میکنند. مطلب قابل توجه این نمایشنامه ها، نه حرکات نمایشی بلکه روانشناسی(امیدهاى بربادرفته ، فرصت هاى ازدست رفته ، دلدارى و پذیرش قضا و قدر) است . داستانهای کوتاه او قسمت هایى غیرقابل قضاوت ، بدون پایان ، فراموش نشدنى و در برخى موارد تکان دهنده از زندگى را یاد میکنند. این داستانها، امروزه همانقدر جدید و مبتکرانه هستند که یک قرن پیش بودهاند.
پزشکان، شخصیت هاى برجسته داستانهاى چخوف را تشکیل میدهندکه البته همیشه تحسین نمیشوند. درایوانف ، اولین نمایشنامه بلند چخوف ، دکر لوف نه تنها نمیتواند افسردگى ایوانف را تشخیص دهد بلکه از درمان بیمارى سل همسر وى نیز عاجز است . دورن ، یک پزشک دهکده درمرغ دریایی پس از 30سال طبابت همه چیز زندگى خود را از دست میدهد و مانند لوف بیش از آنکه شفادهنده باشد، اشتباه میکند. در سه خواهر، دکتر چبوتیکین یک شکست خورده الکلى، تصدیق میکند که تمام دانش خود درباره پزشکى را از یاد برده است . میخاییل آستروف ، پزشک دهکده درعمو وانیا زندگى خود را چنین توصیف میکند: "صبح تا شب را سر پا ، بدون لحظه اى آرامش سرى میکنم و سپس نگران از آنکه توسط بیمارى فراخوانده شوم ، زیر پتو میخوابم . در تمام این اوقات ، یک روز مرخصى هم نداشته ام ." مطمئنا ، این صداى دکتر چخوف است که از زبان دکتر آستوف میشنویم .
http://va1358.parsiblog.com
نوشته شده توسط: مسعود عبدی
منشا آثاردکتر آنتوان چخوف و افتتاح سایت دکتر سپیده رضا زاده
نوشته و طراح سایت : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
سایت زیرچهل و چهارمین سایت مشاوره پزشکی است که درمرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) شهرستان ارومیه مرکز همیشه سرسبز و قهرمان آذربایجان غربی افتتاح و انشالله بزودی با مدیریت پزشکی توانمندو باسواد و آگاه به مسایل روز پزشکی سرکار خانم سپیده رضا زاده اداره خواهد شد . من نیز بعنوان طراح سایت ، آرزوی موفقیت روزافزون برای ایشان در تمام مراحل زندگیشان را از خداوند متعال خواستارم و طبق روال پستهای قبلی ، نوشتار یادگاری برای این همکار نوشته که امیدوارم که مورد توجه خوانندگان محترم سایت نیز قرار گیرد .نام دکتر آنتوان چخوف و آثار ادبی بسیار زیبایش زبان زد عام و خاص در تمام دنیاست ولی جالبترین موضوع در زندگی دکتر چخوف تاثیر شگرف رشته پزشکی در خلق آثارادبی او میباشد که در این رابطه از زبان خود دکتر آنتوان چخوف میخوانیم :
من آنتون چخوف در هفدهم ژانویه سال 1860 در "تاگانرک" به دنیا آمده ام. ابتدا در مدرسه یونانی "کلیسای امپراطور قسطنطنین" به تحصیل می پرداختم بعد در مدرسه "گرامر" تاگانرک به تحصیل خود ادامه دادم. در سال 1879 به دانشگاه مسکو رفتم و در دانشکده پزشکی نام نویسی کردم. در آن موقع عقیده مبهم و اطلاع گنگی از دانشکده ها داشتم و یادم نیست که چرا دانشکده پزشکی را انتخاب کردم. اما بعدها هم از این انتخاب خود پشیمان نشدم. در همان سال اول دانشکده به نویسندگی در مجلات هفتگی و روزنامه ها پرداختم و وقتی دانشکده را تمام کردم نویسندگی حرفه ام شده بود. در سال 1888 جایزه پوشکین به من عطا شد در سال 1890 به جزیره ساخالین رفتم که کتابی درباره تبعیدیها بنویسم.
در زندگی ادبی بیست ساله ام صرفنظر از گزارشهای حقوقی، یادداشتها مقالاتی که روز به روز در روزنامه انتشار دادم ام -که پیدا کردن و جمع آوری آنها مشکل است- بیش از سیصد داستان و افسانه نوشته و به چاپ رسانده ام. نمایشنامه هم برای تئاتر تنظیم کرده ام.
بی شک تحصیلات من در دانشکده پزشکی تأثیر مهمی بر آثار ادبیم داشته است. اطلاعات پزشکی نیروی مشاهده مرا تقویت کرده است و دانش مرا نسبت به جهان و مردم غنی و سرشار کرده است. ارزش حقیقی این علم و تأثیر آن را در آثار ادبی من فقط یک دکتر می تواند درک بکند و بعلاوه تأثیر مستقیم علم پزشکی در آثار من چنان بوده که از خیلی اشتباهات بر کنار مانده ام. آشنایی من با علوم طبیعی و با متد و روش علمی همیشه مرا در راه منطقی نگاه داشته است و من تا آنجا که ممکن بوده است کوشیده ام که اصول علمی را مورد ملاحظه قرار بدهم و آنجا که رعایت و پیروی از اصول علمی امکان نداشته است اصلاً از نوشتن چنان مطلبی صرفنظر کرده ام.
این را باید اضافه کنم که ابداع هنری همیشه با اصول علمی وفق نمی دهد. مثلاً محال است که روی صحنه، مرگ یک نفر سم خورده را ،آنگونه که در عالم واقع اتفاق می افتد نشان داد. اما می توان با رعایت اصول علمی آن صحنه را به طبیعت نزدیک کرد. چنانکه خواننده یا تماشاچی در عین حالی که کاملاً به ساختگی بودن و عدم واقعیت آن صحنه واقف است ،دریابد که با نویسنده مطلعی سرو کار دارد.
نوشته شده توسط: مسعود عبدی
تویی آن موج سرگردان, منم آن ساحل تنها
اثر : پویا
تویی آن موج سرگردان, منم آن ساحل تنها
که میکوبی به قلب من ز خشمت هر زمان تیری
گریزم نیست از عشقت که هم دوری و هم نزدیک
دل من قاب تنهایی تو در این قاب تصویری
هنوزم تو برای من همون عشق نفسگیری
اگر چه یک نفس دیگر سراغم را نمیگیری
تو با من نیستی اما جدا هم نیستی از من
نه می مانی کنار من, نه در قلبم تو میمیری
تو میمیری
منم خو کرده ی دردی که درمانش نمی بینم
یقین در سرنوشت من تو دست سرد تقدیری
تو دست سرد تقدیری
تویی آن موج سرگردان, منم آن ساحل تنها
که میکوبی به قلب من ز خشمت هر زمان تیری
گریزم نیست از عشقت که هم دوری و هم نزدیک
دل من قاب تنهایی تو در این قاب تصویری
منم خو کرده ی دردی که درمانش نمی بینم
یقین در سرنوشت من تو دست سرد تقدیری
تو دست سرد تقدیری
تویی آن موج سرگردان, منم آن ساحل تنها
که میکوبی به قلب من ز خشمت هر زمان تیری
گریزم نیست از عشقت که هم دوری و هم نزدیک
دل من قاب تنهایی تو در این قاب تصویری
تویی آن موج سرگردان, منم آن ساحل تنها
که میکوبی به قلب من ز خشمت هر زمان تیری
گریزم نیست از عشقت که هم دوری و هم نزدیک
دل من قاب تنهایی تو در این قاب تصویری
http://www.sahand272.blogfa.com/
WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI
نوشته شده توسط: مسعود عبدی
داستان فریادی درخلاء وافتتاح سایت مشاوره پزشکی دکتررجب هماسان
نوشته و طراح سایت : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
خوانندگان محترم ، سایتی که ملاحظه می کنید چهل و دومین سایت مشاوره پزشکی است که در مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) دانشگاه علوم پزشکی ارومیه مرکز همیشه سر سبز و غیور آذربایجان غربی افتتاح شده و انشالله بزودی با مدیریت پزشکی بسیار با تجربه و صبور که سالها در راه درمان و پیشگیری بیماریها کوشیده و دنیایی از تجربه مخصوصا در رابطه با پزشکی قانونی و اورژانس بوده اداره خواهد شد .من نیز به عنوان طراح سایت برای ایشان آرزوی موفقیت در تمام مراحل زندگیشان را از خداوند متعال خواستارم .طبق روال گذشته برای این دوست عزیزنیز یک یادگاری به صورت نوشتاری تقدیم میکنم که امید است مورد توجه قرار گیرد: آن روز سهراب سپهری با صدای پای آب خود مهمان سفره دلتنگی هایم بود .به او گفتم سهراب جان صدای آبت آمد ولی از آب خبری نشد !! سهراب گفت هرزمان مثل یک عاشق پاک شدی ، ان را نیز خواهی دید .اشک در نهان خانه دلم لبریز گشت و در شیارگونه هایم جای گرفت .با قلبی محزون به خانه محمد علی بهمنی رفتم و با دست احساس وجودم ، در زدم .او با مهربانی گفت بفرما گفتم محمد علی جان ، من دل سپره بودم او سر سپرده می خواست و...محمد اجازه نداد ادامه بدهم و گفت راهت را بکش و برو دگر در این زمانه برای دلسپردگان جایی نیست .نادم تر از کنار مزار فروع فرخ زاد گذشتم دیدم روی سنگ مزارش نوشته شده ، .....من از نهایت تاریکی و نهایت شب حرف میزنم ،اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان ،چراغ بیار و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم ...دیگر نتوانستم چشمه ای از اشک دیدگانم ، روانه شستن مزارش نکنم .لختی کتاب دیوان حافظ را گشودم و این جمله آمد ، گفتم که ماه من شو گفتا غمت سر آید گفتم زمهر ورزان رسم وفا بیاموز گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید ....دیگر شیشه بلوری قلبم ترک خورد و در خلا دلتنگهایم فریادی از اعماق وجودم سر کشیدم .شهاب سنگی از کنارم گذشت و خندیدوگفت : اینجا صدایت را حتی خودت هم نخواهی شنید وادامه داد ، دیوانه دیگری وارد خلا شده او را دریابید و تبسمی معنی داری کرد و رد شد و من ماندم با فریادهای بی صدا در خلا ء!!!
نوشته شده توسط: مسعود عبدی
یادمه اون روزها چقدرمیخندیم وافتتاح سایت دکتر صادق بسایی
نوشته و طراح سایت : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
الحمدلله چهل و سومین سایت مشاوره پزشکی مرکز آموزشی درمانی دانشگاه علوم پزشکی ارومیه مرکز همیشه سر سبز و غیور آذربایجان غربی افتتاح و بزودی سایت فوق با مدیریت پزشکی علاقمندو با سواد و عاشق رفع آلام بیماران درد مند بنام آقای دکتر صادق بسایی از فرزندان آذربایجان همیشه قهرمان اداره خواهد شد .و اینجانب به عنوان طراح سایت از خداوند متعال برای ایشان در تمام مراحل زندگیشان آرزوی توفیق و پیروزی را خواستارم .و طبق روال گذشته ، نوشته یادگاری برای ایشان تقدیم میکنم که انشالله مورد توجه خوانندگان محترم نیز قرار گیرد : فارغ از بازیهای الک و دولک ، هفت سنگ خسته به کنج خانه خشتی مان می خزیدیم و با کشمش پاک کرده مادر همراه سنجد ، لحظاتی را درازکش می آسودیم.یادمه که در محله یمان کمتر کسی تلویزیون داشت ، گاها روزهایی تلویزیون کمدی کلاسیک نشان میدادو ما غرق در صحنه های خنده دارشان ،قایق آرزوهای کودکانه خود را روی تخته سفید دلمان نقاشی می کردیم .یادمه چارلی چاپلین با اون فیلم عصر جدیدش، تا ساعتها نمایانگر صورتهای خندان و دندانهای سفیدمان می شد. در خیابان آرام اش ، چنان انفجار خنده در روحمان پدیدار می گردید که تصویر روح و جسمان یکسان دیده میشد !!.وه چقدر با نقشهای هارول لوید ریز نقش ، دم ساز شده و با او می دویدیم و با او به زمین خورده و از درختی تاب میخوردیم .یادمه با نورمن ویزدوم ،در نقش پلیس قلابی چه آرزوهایی را در دنیای خیالی مان به واقعیت تبدیل نمی کردیم ؟.یادمه در فروشگاه برزگ برادران ماکس ، همه خانه را همانند آن فروشگاه به هم ریخته و ساعتها با لش ها را به سر و کله همدیگر می زدیم .یادمه خنگ بازیهای خودمان را با لورل و هاردی ، تقسیم میکردیم .یادمه و یادته !!در همه حال میخندیم و می خندیم .چه خوب بود روزهایی را که با هم می خندیم ، حال چه شده که امروزه دیگر صدای پای آب سهراب ، را نمی شنویم و مرثیه شهادت آهنگران را درک نمی کنیم !!؟.کاش میدانستم سمعک گوشها از چه نوعی هستند ؟!! من نیز از آن نوع می خریدم . نمی دانم چرا آرامش در دلم غریبه شده و چشمانم برای هیچ ، سوسو می زنند ؟!!.عزیزم، من که داستان و راستان ناتمام نیستم !! هر چند ظاهرا من در تو تمام شده باشم ، بهرحال یادمه اون روزها چقدر میخندیم .
نوشته شده توسط: مسعود عبدی
داستان دلتنگیهای دوره گردعاشق و افتتاح سایت پزشکی دکتراسعد عثمانی
نوشته و طراح سایت : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
این سایت چهل و یکمین سایت پزشکی است که در مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) شهرستان ارمیه مرکز همیشه سر سبز آذربایجان غربی افتتاح شده که بزودی با مدیریت پزشکی آگاه و مدبر و خوش مشرب و عاشق بیماران و رشته پزشکی بنام آقای دکتر اسعد عثمانی اداره خواهد شد. من نیز به عنوان طراح سایت از خداوند متعال آرزوی پیروزی و موفقیت در تمام مراحل زندگیشان را خواستارم و طبق روال قبل برای تمامی دوستانی که برایشان طراحی سایت نمودم به صورت یادگاری متنی را در اول هر سایتی ارائه داده، که امیدوارم مورد توجه خوانندگاه محترم قرار گیرد .حال بشنوید داستان دوره گرد عاشق راکه با هم میخوانیم : امروز صبحی بسیار سردیست ،چاره ای نیست باید زندگی کرد. کوله پشتی دلتنگیهای گمگشته خودم را که مملو از خاطرات دیگران است به دور از ماموران سد معبر کنار خیابانی پهن کرده و منتظر مشتریهای، دلمشغولی های خودم میشوم . کتاب کهنه هایی بزرگان علم و ادب جهان را با متانت روی زمین پهن میکنم تا ذره ایی بی احترامی به آنها نشود. منتظر مشتری میشوم، ثانیه ها به دقیقه و دقیقه ها به ساعتها تبدیل میشوند ولی انگار عشق ،در دل سرما یخ زده است .باز منتظر میمانم از دوری سایه ای روی کهنه کتابهایم سنگینی میکند، مرد ژنده پوشی که پلاستیکی پر روی شانه هایش انداخته نزدیک میشود و به من و سپس به کتابها، با سر سلام میدهد!!. با خوشحالی میگویم : بفرمائید من تمام آثار ادبی نویسندگان بزرگ را دارم مثل اپرای شناور جان بارت ،آمریکایی آرام گراهام گرین ،باغ عدن ارنست همینگوی ،بی گناهان ژیلبرت آدر ،شب لطیف اسکات جرالد فیتز،عاشق کوه آتشفشان سوزان سانتاگ ،خانه ای ته دنیامایکل کانینگهام ،ژول و جیم هنری پیر روشه ،سیاست آدام تیرلول و.....همینطور که یک ریز از کتابها میگفتم ، نیم نگاهی به او انداختم ,ولی او نه حرفی زده و نه درخواستی میکند. بلکه به آرامی کتاب شیرین و فرهاد را برداشت و گفت :این کتاب چقدر سنگین و خاک آلود است !!.به نظرم فردی عجیبی آمد چونکه کتاب اصلا وزنی نداشت .مرد کتاب را نزدیک گوشش گذاشت و ادامه داد : فرهاد جان لازم نیست دیگه تیشه بزنی ، شیرین دیگر از آن تونیست !! و اشک از کنار گونه اش به پایین سرازیر گشت!!.کتاب را کناری گذاشته و کتاب اصلی و کرم را برداشت و گفت : بوی سوختگی گوشت میاید!! و ادامه داد: کرم جان چه کسی بهت گفته بود که عاشق دخترک مسیحی شوی ؟حال بیا تن سوخته معشوقت اصلی را تحویل بگیر ،دل من از سوختنش کباب شد!! . من هاج و واج به کارهایش نگاه میکردم و خواستم بگویم پدرجان یا کتابی بخر یا برو دنبال کارت و...امااین بار کتاب مادر اثر ماکسیم گورگی برداشت و گفت بوی مادر چقدر آرامبخش است ،مادرم خدا رحمتت کند .من که از سر پا ایستادن خسته شده بودم کناری نشستم و به کارهایش نظاره کردم .او کتاب برادران کارمازوف را برادشت و گفت دیمتری عزیز ،مرا نیز به سیبری ببر من نیز مثل تویک دلسوخته عاشقم.کتاب یوسف و زلیخارا نگاهی کرد و گفت : یوسف جان تو پیامبری و معصوم ، زلیخای مصری چه گناهی کرده است ؟ زلیخای عاشق دلسوخته از عشقت روانه کجا شود ؟ تکه پیراهن تو را به کدام خدایان دهد ؟!!. مرد دوره گرد، همینطور کتابها را برمیداشت و چیزی را با تمام وجودش بیان میکرد و اشک میریخت .آنقدر ادامه داد تا اینکه من نیز همچون او چشمانم سرچشمه ای برای اشک عاشق پیشه گان شد .تا اینکه کتاب فاطمه فاطمه است دکتر شریعتی را برداشت و گفت: ای علی از فراق فاطمه چه ها کشیدی ؟همه عشاق دنیا را جستجو کردم ولی مثل تو و فاطمه کسی را عاشقتر نیافتم .که در آن هم زندگی ،هم مال ،هم فرزندان و....خود را در راه عشق از دست ندهند .واقعا شما دو نفر عاشق چه کسی بودید؟ و ادامه داد : حال ای علی ، تو که عاشقترین عاشق های دنیایی از تو می پرسم من با این دل عاشقم ، در پی معشوق واقعی کجا را بگردم ؟ .مرد این را گفت وکتاب را با تنها پولهای سکه ای خو د خرید و اشک ریران رفت !! . من که مشغول شمردن پولهای سکه ای مرد ژنده پوش بودم ،یکدفعه متوجه صدای ترمز ماشین و برخورد وحشتناکی شی ای با ماشین در خیابان شدم. وقتی سراسیمه به محل تصادف رسیدم ،با تعبب همان مرد ژنده پوش را دیدم که غرق خون بوده و آخرین نفسهای خود را میکشید و کتاب فاطمه فاطمه است را محکم به دستش گرفته بود او رو به من کرد و گفت : دوست من از تو متشکرم از اینکه این کتاب را به من دادی،بدان که معشوق واقعی کسی است که خود عشق و آفریننده عشق و عاشقی هست و چه خوبه که من ،حتی موقع مرگم عاشق از این دنیا میروم و سپس مرد چشمانش را به آرامی روی هم نهاد و دنیا را وداع گفت.
نوشته شده توسط: مسعود عبدی
درددل با پدر شهیدم محمد سخنی
نوشته :دکتر رحمت سخنی از اورمیه
سلام پدرجان، بیست و پنجمین سالگرد شهادت تو نیز امروز فرا رسید .چقدر این زمان طولانی زود گذشت آلان نیز باورم نیست که تو رفتی تا چند سال پیش همیشه خواب آمدنت را میدیدم که به سفر رفتی و از آن سفر باز میگرددی ولی افسوس این روزها حتی آن خوابها را نیز نمی بینم .اگر بودی امسال فکر کنم 67 ساله میشدی با اینکه بسیاردوست داشتم آلان پیش ما بودی ولی از طرفی به خاطر بی عدالتیهای موجود در جامعه مان دوست ندارم باشی!! چرا که آن جائی که زندگی میکنی صلح ، زیبائی ، عشق ،طراوت ، قرب و نزدیکی به خداست .یادمه تا دیروز افرادی مثل شما دست جوانان این مرز و بوم را میگرفت و به زور در اداره ای استخدام میکرد یادته در همسایگی ما دو پسر شرور زندگی میکردند و روزی در کودکی مرا به شدت کتک زدند و تو بدنبال انها دویدی و در پشت بام یکی از همسایه ها آنها را غافلگیر کردی ؟ و قرار شد فردا آنها را به کلانتری ببری و بازداشتشان کنی، ولی فردای آن روزبه جای بردن به کلانتری راهت را کج کردی و آنها را به لشکر 64 ارومیه بردی وبا ضمانت خودت به استخدام ارتش در آوردی!!. و با کارت نه تنها آنها را مجازات نکردی بلکه با این کارت خانواده آنها را که در فلاکت کامل بسر میبردند، نجات دادی طوریکه آلان نیز آنها و خانواده یشان هر وقت مرا می بینند به شما رحمت میفرستند و میگویندهیچگاه مثل او مردی دیگر، در منطقه ما نخواهد آمد. او ما را از مرگ و فقرنجات داد .ولی بشنو بعد از سالها گذشت زمان و ادعای خیلی ها در دین داری ، یک سال قبل پسر کوچکت اکبر، را ناجوانمردانه از بانک صادرات ارومیه به ناحق اخراج میکنند و اصلا از خدا نترسیدند که او فرزند دو شهید و فرزند و سوخته این انقلاب است وآه و نفرین او از آتش جهنم نیز سوزانتر است و احتمال این که گریبانگیر این دنیا و آن دنیایشان شود، بسیار است . ولی افسوس از غیرت و دین امروزه فقط قالبی رنگین مانده واثربخشی در آن نمانده است جالبه که بدانی به همه جا شکایت کردیم ولی نتیجه نگرفتیم ظاهرا در این کشور گوش شنوا و فریاد رسی وجود ندارد و همه مشغول کار خودشان هستند ؟!!.پدرجان باورت نمیشود امسال حتی یک قطره باران نباریده است و همه خیال میکنند تغییرات لایه اوزون و نمیدانم آلاینده های هوا و .. علت آن است. در حالیکه نمیدانند امکان دارد به خاطر نافرمانی از خدا ، کفر ، دوری از دستورات خدا ، عدم توجه به فقرا و مستضعفین و خانواده شهدا و جانبازان و... باشد در اصل یک بلا است نه یک اتفاق !! . امروز نیز مثل سالهای قبل در باغ رضوان مزار شهدای ارومیه مرکز آذربایجان غربی با عروس و نوه ات( سهند )که بسیار شلوغ و با هوش است ،جهت تجدید با آرمانهای شهدا و انرژی گیری از شهدا و عرض تبریک و تسلیت به خدای برزگ و پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع)به خاطر بیست پنجمین سالگرد شهادت ات ، حاضر و دسته گلی های علاوه بر مزارت به مزارمادرشهیدم خانم جمیله رمضان شیخ سرمست نثار کردیم .امیدوارم وساطت ماها را نزد پیامبر(ص) بکنید چونکه ما در این دنیا فقط آقا امام زمان (عج) را داریم ولی در آنجا تمام شهدا مخصوصا شما دو شهید مهربان و والد عزیزمان را داریم .
http://www.sahand272.blogfa.com/ http://www.rs272.parsiblog.com/ WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI
نوشته شده توسط: مسعود عبدی
مراجعه کننده عزیز ضمن خوش آمد گویی به اطلاع شما عزیزان میرساند برای ورود به بخش ها تخصصی سایت کافی است بر روی لینک ها آنها در قسمت صفحات اصلی سایت در قسمت پایین سمت راست صفحه کلیک کنید
نوشته شده توسط: مسعود عبدی
زندگینامه دکتر چخوف و افتتاح سایت دکترسعید دژ پسند
نوشته و طراح سایت : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
سایتی که ملاحظه می کنید چهل و پنجمین سایت مشاوره پزشکی است که به لطف خداوند متعال در مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) شهرستان مرکز استان همیشه سرسبز و غیور آذربایجان غربی افتتاح شده که انشالله بزودی توسط پزشکی آگاه و علاقمند بنام آقای دکتر سعید دژپسند اداره خواهد شد .من نیز بعنوان طراح سایت از خداوند بزرگ آرزوی موفقیت و پیروزی برای ایشان در تمام مراحل زندگیشان را خواستارم و طبق روال گذشته برای ایشان نیز نوشتار یادگاری این بار از زندگینامه مردی بزرگ ، بنام دکتر آنتوان چخوف روسی مینویسم که آثار ادبی اودر دنیا به دهها زبان ترجمه و منشر وصدها نمایشنامه نیز از آثار او تهیه و اجرا شده است .در این باره با هم میخوانیم : آنتوان چخوف در هفدهم ژانویه سال 1860 در "تاگانرک" به دنیا آمد. ابتدا در مدرسه یونانی "کلیسای امپراطور قسطنطنین" و بعد در مدرسه "گرامر" تاگانرک به تحصیل پرداخت.
چخوف تحصیلات پزشکى خود را در سال 1879در دانشکده پزشکى دانشگاه مسکو آغازکرد. در زمان دانشجویى، براى گذران زندگى خود و خانواده اش ، صدها داستان کوتاه نوشت .
چخوف دیپلم دانشکده پزشکی را در سال 1884 گرفت .تابستان آن سال برای استراحت به «بابکیو» رفت و در آنجا با «ساروین» مدیر روزنامه معروف پترزبورگ آشنا شد.
نامه های چخوف به ساورین معروف است و این مرد ناشر غالب آثار بعدی چخوف می باشد. در سال 1886 اولین نمایشنامه اش را به نام «آواز قو» در یک پرده تنظیم کرد و در سال 1877 مسافرتی به جنوب روسیه داشت که تأثیرات خاص آن سفر در اثر معروفش به نام «استپ» آشکار است.
آثار معروف چخوف در این سال عبارتست از «هنگام سحر» که مجموعه داستان است و «ایوانف» یک نمایش چهار پرده ای که هم در مسکو و هم در پترزبورگ به نمایش گذارده شده است.
در سال 1888 با جمعی از دوستان و از آن جمله «ساروین» به کریمه رفت و در آنجا داستانهای معروف «استپ، روشنایی ها، جشن تولد، زنگها» را نوشت و لطیفه ای به نام «خرس» در یک پرده تنظیم کرد.
در سال 1888 جایزه پوشکین (به مبلغ 500 روبل» به وسیله آکادمی علوم امپراطوری به او اعطا شد و در سال بعد عضو جمعیت دوستداران (ادبیات روسی) شد و در همین سال بود که نمایش «دیو جنگل» را در چهار پرده تنظیم کرد. لطیفه «خواستگاری» را در یک پرده و داستان معروف «افسانه خسته کننده، از دفتر یادداشت یک پیر مرد» را نوشت.
در 1891 «فراریان ساخالین»، «دوئل» و «زنان» را نوشت و سفری به اروپای غربی کرد. در سال 1892 به ایالت نوگورود رفت تا به قحطی زدگان آن ناحیه کمک کند و سازمانی برای امداد به آنها ایجاد کرد و خودش هم از مسکو به ده «میلخوف» نقل مکان کرد و در دهکده مزبور هم به مبارزه بر علیه بیماری وبا که تازه شایع شده بود پرداخت.
آثار معروفش در این سال عبارتست از داستانهای: اطاق شماره 6- ملخ- زوجه- در تبعید- همسایگان.
در سال 1893، «داستان مرد ناشناس» و یادداشتهای معروف مسافرت به سیبری را تحت عنوان «جزیره ساخالین» منتشر کرد.
دکترها توصیه کردند که به کریمه و یا جنوب فرانسه مسافرت کند و در این سالها و سالهای بعد بود که آثار زیر از زیر قلم استادانه چخوف به در آمد: «خانه با مزانین» نمایشنامه «شاهین دریا» داستان بلند «سه سال» و داستانهای کوتاه «جنایت»، آریادانا و «زن». و در سال 1897 به خرج خود در ده های روسیه از جمله همان دهکده ملیخوف مدرسه بنا کرد. برای راحتی دهقانان آن نواحی رنج بسیار برد و داستان های معروف «زندگی من»، موژیکها»، «درگاری» و «دریک نقطه محلی» را به رشته تحریر در آورد.
در این سال داستانهای «آدم توی جلد»، «یونچ»، «مستأجر»، «شوهر»، «خانم مامانی» را نگاشت و در سال بعد (سال 1899) داستانهای «خانم و سگ ملوسش» و «درراوین» را به رشته تحریر درآورد.