نوشته شده توسط: مسعود عبدی
داستان دلتنگیهای دوره گردعاشق و افتتاح سایت پزشکی دکتراسعد عثمانی
نوشته و طراح سایت : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
این سایت چهل و یکمین سایت پزشکی است که در مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) شهرستان ارمیه مرکز همیشه سر سبز آذربایجان غربی افتتاح شده که بزودی با مدیریت پزشکی آگاه و مدبر و خوش مشرب و عاشق بیماران و رشته پزشکی بنام آقای دکتر اسعد عثمانی اداره خواهد شد. من نیز به عنوان طراح سایت از خداوند متعال آرزوی پیروزی و موفقیت در تمام مراحل زندگیشان را خواستارم و طبق روال قبل برای تمامی دوستانی که برایشان طراحی سایت نمودم به صورت یادگاری متنی را در اول هر سایتی ارائه داده، که امیدوارم مورد توجه خوانندگاه محترم قرار گیرد .حال بشنوید داستان دوره گرد عاشق راکه با هم میخوانیم : امروز صبحی بسیار سردیست ،چاره ای نیست باید زندگی کرد. کوله پشتی دلتنگیهای گمگشته خودم را که مملو از خاطرات دیگران است به دور از ماموران سد معبر کنار خیابانی پهن کرده و منتظر مشتریهای، دلمشغولی های خودم میشوم . کتاب کهنه هایی بزرگان علم و ادب جهان را با متانت روی زمین پهن میکنم تا ذره ایی بی احترامی به آنها نشود. منتظر مشتری میشوم، ثانیه ها به دقیقه و دقیقه ها به ساعتها تبدیل میشوند ولی انگار عشق ،در دل سرما یخ زده است .باز منتظر میمانم از دوری سایه ای روی کهنه کتابهایم سنگینی میکند، مرد ژنده پوشی که پلاستیکی پر روی شانه هایش انداخته نزدیک میشود و به من و سپس به کتابها، با سر سلام میدهد!!. با خوشحالی میگویم : بفرمائید من تمام آثار ادبی نویسندگان بزرگ را دارم مثل اپرای شناور جان بارت ،آمریکایی آرام گراهام گرین ،باغ عدن ارنست همینگوی ،بی گناهان ژیلبرت آدر ،شب لطیف اسکات جرالد فیتز،عاشق کوه آتشفشان سوزان سانتاگ ،خانه ای ته دنیامایکل کانینگهام ،ژول و جیم هنری پیر روشه ،سیاست آدام تیرلول و.....همینطور که یک ریز از کتابها میگفتم ، نیم نگاهی به او انداختم ,ولی او نه حرفی زده و نه درخواستی میکند. بلکه به آرامی کتاب شیرین و فرهاد را برداشت و گفت :این کتاب چقدر سنگین و خاک آلود است !!.به نظرم فردی عجیبی آمد چونکه کتاب اصلا وزنی نداشت .مرد کتاب را نزدیک گوشش گذاشت و ادامه داد : فرهاد جان لازم نیست دیگه تیشه بزنی ، شیرین دیگر از آن تونیست !! و اشک از کنار گونه اش به پایین سرازیر گشت!!.کتاب را کناری گذاشته و کتاب اصلی و کرم را برداشت و گفت : بوی سوختگی گوشت میاید!! و ادامه داد: کرم جان چه کسی بهت گفته بود که عاشق دخترک مسیحی شوی ؟حال بیا تن سوخته معشوقت اصلی را تحویل بگیر ،دل من از سوختنش کباب شد!! . من هاج و واج به کارهایش نگاه میکردم و خواستم بگویم پدرجان یا کتابی بخر یا برو دنبال کارت و...امااین بار کتاب مادر اثر ماکسیم گورگی برداشت و گفت بوی مادر چقدر آرامبخش است ،مادرم خدا رحمتت کند .من که از سر پا ایستادن خسته شده بودم کناری نشستم و به کارهایش نظاره کردم .او کتاب برادران کارمازوف را برادشت و گفت دیمتری عزیز ،مرا نیز به سیبری ببر من نیز مثل تویک دلسوخته عاشقم.کتاب یوسف و زلیخارا نگاهی کرد و گفت : یوسف جان تو پیامبری و معصوم ، زلیخای مصری چه گناهی کرده است ؟ زلیخای عاشق دلسوخته از عشقت روانه کجا شود ؟ تکه پیراهن تو را به کدام خدایان دهد ؟!!. مرد دوره گرد، همینطور کتابها را برمیداشت و چیزی را با تمام وجودش بیان میکرد و اشک میریخت .آنقدر ادامه داد تا اینکه من نیز همچون او چشمانم سرچشمه ای برای اشک عاشق پیشه گان شد .تا اینکه کتاب فاطمه فاطمه است دکتر شریعتی را برداشت و گفت: ای علی از فراق فاطمه چه ها کشیدی ؟همه عشاق دنیا را جستجو کردم ولی مثل تو و فاطمه کسی را عاشقتر نیافتم .که در آن هم زندگی ،هم مال ،هم فرزندان و....خود را در راه عشق از دست ندهند .واقعا شما دو نفر عاشق چه کسی بودید؟ و ادامه داد : حال ای علی ، تو که عاشقترین عاشق های دنیایی از تو می پرسم من با این دل عاشقم ، در پی معشوق واقعی کجا را بگردم ؟ .مرد این را گفت وکتاب را با تنها پولهای سکه ای خو د خرید و اشک ریران رفت !! . من که مشغول شمردن پولهای سکه ای مرد ژنده پوش بودم ،یکدفعه متوجه صدای ترمز ماشین و برخورد وحشتناکی شی ای با ماشین در خیابان شدم. وقتی سراسیمه به محل تصادف رسیدم ،با تعبب همان مرد ژنده پوش را دیدم که غرق خون بوده و آخرین نفسهای خود را میکشید و کتاب فاطمه فاطمه است را محکم به دستش گرفته بود او رو به من کرد و گفت : دوست من از تو متشکرم از اینکه این کتاب را به من دادی،بدان که معشوق واقعی کسی است که خود عشق و آفریننده عشق و عاشقی هست و چه خوبه که من ،حتی موقع مرگم عاشق از این دنیا میروم و سپس مرد چشمانش را به آرامی روی هم نهاد و دنیا را وداع گفت.