سفارش تبلیغ
صبا ویژن
وبلاگ شخصی مسعود عبدی
روزى دو گونه است : روزیى که آن را جویى ، و روزیى که تو را جوید و اگر پى آن نروى راه به سوى تو پوید . پس اندوه سال خود را بر اندوه روز خویش منه که روزى هر روز تو را بس است . پس اگر آن سال در شمار عمر تو آید ، خداى بزرگ در فرداى هر روز آنچه قسمت تو فرموده عطا فرماید و اگر آن سال در شمار عمر تو نیست ، پس غم تو بر آنچه از آن تو نیست چیست ؟ و در آنچه روزى توست هیچ خواهنده بر تو پیشى نگیرد ، و هیچ غالبى بر تو چیره نشود ، و آنچه برایت مقدر شده تأخیر نپذیرد . [ این گفتار پیش از این در آنجا که سخن از این باب بود گذشت لیکن در اینجا روشن‏تر و گسترده‏تر است ، بدین رو بر قاعده‏اى که در آغاز کتاب نهادیم آن را از نو آوردیم . ] [نهج البلاغه]

نوشته شده توسط:   مسعود عبدی  

»» افتتاح سایت دکترسید سجاد سیدسحاب و داستان صدف ازدکترچخوف

دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani


افتتاح سایت دکترسید سجاد سیدسحاب و داستان صدف ازدکترچخوف


نوشته و طراح سایت : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
این سایت پنجاه و دومین سایت مشاوره پزشکی است که به مدیریت پزشکی بسیار صبوروبا حوصله ودنیایی از تجربه وخوش اخلاق بنام آقای دکتر سید سجاد سید سحاب در اورژانس مرکز اموزشی درمانی امام خمینی (ره)ارومیه سرسبز و همیشه سرافراز آذربایجان غربی افتتاح میگردد .اینجانب نیز بعنوان طراح سایت آرزوی موفقیت روز افزون برای ایشان در تمام مراحل زندگیشان از خداوند متعال را خواستارم .وطبق سنت قبلی برای ایشان نیز نوشتار یادگاری باز این بار از آثار کلاسیک پزشک شهیر روسی بنام دکتر آنتوان چخوف که به حق تمام ریزه کاریهای رشته پزشکی را در داستانها و نمایشنامه هایش به بهترین صورت جلوه گر نموده است ارائه میدهم که امید دارم مورد توجه خوانندگان گرامی نیز واقع شود.دراین باره داستان کوتاه صدف از دکتر انتوان چخوف را با هم میخوانیم:



اگر بخواهم غروب های بارانی پاییزی را با تمام جزئیاتش در ذهنم زنده کنم ــ همان غروب هایی که به اتفاق پدرم در یکی از خیابانهای پر آمد و شد مسکو می ایستم و حس میکنم که بیماری عجیب و غریبی ، رفته رفته بر وجوم چیره میشود ــ احتیاج ندارم فشار چندانی به مغزم بیاورم. درد نمیکشم اما زانوانم تا میشوند ، کلمات در گلویم گیر میکنند ، سرم با ناتوانی به یک سو خم میشود … حالی به من دست میدهد که انگار در لحظه ی دیگر می افتم و هوش و حواسم را از دست میدهم.
در چنین لحظه هایی چنانچه به بیمارستان مراجعه میکردم ، دکترهای معالج لابد بر لوحه ی بالای تختم می نوشتند: Fames « گرسنگی » ــ نوعی بیماری که در کتابهای پزشکی از آن یاد نشده است.
پدرم با پالتو تابستانی نیمدار و کلاه تریکویی که یک تکه پنبه ی سفید از گوشه ی آن بیرون زده ، کنار من در پیاده رو ایستاده است. گالوشهای بزرگ و سنگینی به پا دارد. این انسان محجوب و مشوش از بیم آنکه رهگذران متوجه شوند که او گالوش را با پای بی جوراب پوشیده است ، ساق پا را در ساقه ی چکمه ی کهنه ی خود پنهان کرده است.
این ابله خل وضع و بینوا که پالتو تابستانی خوش دوختش هر چه مندرس تر و کثیف تر میشود ، به همان نسبت علاقه ام نیز به او افزونتر میگردد ، از پنج ماه به این طرف ، در جست و جوی شغلی در حد میرزا بنویسی به پایتخت آمده است. در پنج ماهی که گذشت ، به هر دری زده و تقاضای ارجاع شغل کرده بود ، اما فقط همین امروز است که تصمیم گرفته به خیابان بیاید و دست تکدی دراز کند …
درست روبروی محلی که من و او ایستاده ایم ، یک ساختمان بزرگ سه طبقه با تابلو آبی رنگ « رستوران » بر دیوار آن ، به چشم میخورد. سرم کمی به یک سو و اندکی به عقب خم شده است و بی اختیار به سمت بالا ، به پنجره های روشن رستوران ، چشم دوخته ام. پشت آنها ، آدمهایی رفت و آمد میکنند. از محلی که ایستاده ام ، قسمتی از جایگاه ارکستر یعنی جناح راست جایگاه را و همچنین دو تابلو نقاشی بر دیوار و چراغهای آویز رستوران را می بینم. به یکی از پنجره های آن خیره میشوم و لکه ای سفیدگون را تماشا میکنم. لکه ی بی حرکت که طرحی است مرکب از رشته ای خطوط موازی ، بر زمینه ی عمومی رنگ قهوه ای دیوار ، بطور چشمگیری مشخص میشود. به بینایی ام فشار می آورم و یک تابلو دیواری را که چیزی روی آن نوشته شده است ،‌ تشخیص میدهم ؛ نوشتار روی تابلو را نمیتوانم بخوانم …
حدود نیم ساعتی ، چشم از آن بر نمی گیرم. رنگ سفیدش چشمهایم را به خود جذب کرده است و انگار که مغزم را افسون میکند. میکوشم نوشتار را بخوانم اما همه ی تلاشم بی نتیجه میماند.
سرانجام ، بیماری عجیب و غریبم ، کار خودش را می کند.
سر و صدای کالسکه ها ، رفته رفته به غرش تندر شباهت پیدا میکند ، از میان بوی تعفن خیابان ، هزار بو را تمیز میدهم و چشمهایم چراغهای رستوران و چراغهای خیابان را به رعد و برق کور کننده تشبیه میکند. هر پنج تا حسم بیدارند و به شدت تحریک شده اند. رفته رفته آن چیزی را که تا دقایقی پیش ، قادر به دیدنش نبودم ، مشاهده میکنم ــ نوشته ی روی تابلو را میخوانم: « صدف … »
چه کلمه ی عجیب و غریبی! درست ، هشت سال و سه ماه از عمرم میگذرد اما این کلمه ، حتی یک بار هم که شده ، به گوشم نخورده است. صدف! چه میتواند باشد؟ نکند اسم خود صاحب رستوران باشد؟ اما تا آنجایی که میدانم اسم صاحب رستوران را روی تابلو بالای سر در ورودی می نویسند ، نه روی تابلوی دیواری. میکوشم صورتم را به طرف پدرم بچرخانم و با صدایی گرفته می پرسم:
ــ پدر جان ، صدف یعنی چه ؟
سؤالم را نمی شنود ــ به آمد و شد انبوه آدم ها خیره شده است و تک تک رهگذران را با نگاهش بدرقه میکند … از نگاه او پیداست که میخواهد حرفی به آنها بزند اما آن کلام شوم چون وزنه ای سنگین ، به لبان لرزانش می چسبد و نمیتواند از دو لبش ، کنده شود. حتی چند گامی از پی رهگذری بر میدارد و آستین وی را لمس میکند اما همین که مرد سر خود را به طرف او بر میگرداند ، زیر لب با شرمندگی میگوید: « ببخشید » و به جای نخستش بر میگردد. سؤالم را تکرار میکنم:
ــ پدر جان ، صدف یعنی چه ؟
ــ یک نوع جانور … جانور دریایی …
و من ، این جانور دریایی را در یک آن ، در نظرم مجسم میکنم ــ قاعدتاً باید چیزی بین ماهی و خرچنگ دریایی باشد. و چون جانوری ست آبزی ، البته از آن ، سوپ ماهی گرم و خوشمزه با چاشنی فلفل خوش عطر و برگ بو ، و یا خوراک ترشمزه ماهی با غضروف و ترشی کلم ، و یا سس سرد خرچنگ با ترب کوهی و سایر مخلفاتش ، تهیه میکنند. در یک چشم به هم زدن ، در نظرم مجسم میکنم که این جانور دریایی را از بازار می آورند و با عجله پاکش میکنند و با عجله می اندازندش توی دیگ … خیلی عجله دارند … آخر همگی گرسنه اند … سخت گرسنه! بوی ماهی برشته و سوپ خرچنگ از آشپزخانه به مشام میرسد.
حس میکنم که این بو ، سوراخ های بینی و سق دهانم را غلغلک میدهد و رفته رفته بر وجوم چیره میشود … از رستوران و از پدرم و از تابلوی سفید رنگ و از آستینهایم ــ از همه جا و همه چیز ــ بوی سوپ ماهی بلند میشود و هر آن شدت پیدا میکند بطوری که بی اختیار شروع میکنم به جویدن. چنان می جوم و چنان می بلعم که انگار تکه ای از این جانور دریایی را در دهان دارم …
آنقدر لذت می برم که نزدیک است زانوانم تا شوند ، پس به آستین خیس پالتو تابستانی پدرم چنگ می اندازم تا بر زمین نیفتم. پدرم سراپا میلرزد و کز میکند ــ سردش است …
ــ پدر جان ، صدف را در ایام پرهیز هم می شود خورد ؟
جواب میدهد:
ــ صدف را زنده زنده می خورند … مثل لاک پشت ، لاک دارد اما … لاکش از وسط نصف می شود.
و در همان دم ، بوی دلاویز سوپ ماهی ، از غلغلک دادن کامم ، دست بر می دارد و توهماتم محو میشوند … به همه چیز پی می برم! زیر لب زمزمه میکنم:
ــ چه نجاستی! چه کثافتی!
پس ، این است صدف! حیوانی شبیه به قورباغه را در نظرم مجسم میکنم که توی لاکش نشسته است و از همانجا با چشمهای درشت و براق خود ، نگاهم میکند و آرواره های نفرت انگیزش را می جنباند. این جانور نشسته در لاک را ــ با آن چنگالها و چشمهای درشت و آن پوست لزجش ــ در نظرم مجسم میکنم که از بازار به رستوران می آورند … بچه ها از ترسشان قایم میشوند و آشپز رستوران از سر کراهت و اشمئزاز چهره در هم میکشد ، سپس چنگال جانور را میگیرد و آن را توی بشقاب میگذارد و به سالن رستوران می برد. و آدمهای گنده ،‌ جانور را از توی بشقاب بر میدارند و آن را … زنده زنده ــ با آن چشمها و دندانها و چنگالهایش ــ میخورند! و جانور ، جیغ میکشد و سعی میکند لبهای آدم را گاز بگیرد …
رویم را در هم می کشم اما … اما سبب چیست که دندانهایم مشغول جویدن شده اند؟ آنچه که می جوم ، جانوری ست تهوع آور و نفرت انگیز و هولناک ، با اینهمه حریصانه میخورمش و در همان حال بیم آن دارم که به بو و طعمش پی ببرم. یکی از جانورها را میخورم و در همان لحظه ، چشمهای براق دومی و سومی در نظرم مجسم میشوند … آنها را هم میخورم … بعد نوبت به دستمال سفره و بشقاب و گالوشهای پدرم و تابلوی سفید رنگ میرسد … آنها را هم میخورم … هر آنچه را که می بینم میخورم زیرا حس میکنم که چیزی جز خوردن ، بیماری ام را درمان نخواهد کرد. صدفهای نفرت آور با چشمهای هراس انگیزشان نگاهم میکنند ؛ از این اندیشه ، سراپا میلرزم. با اینهمه ، باز دلم میخواهد بخورمشان! فقط بخورم! دستهایم را به جلو دراز میکنم و با تمام وجوم فریاد میکشم:
ــ صدف می خواهم ! به من صدف بدهید!
در همین دم ، صدای گرفته ی پدرم را می شنوم:
ــ آقایان کمک کنید! من از گدایی شرم دارم! اما ــ خدای من ــ رمقی برایم نمانده!
دامان کتش را می کشم و همچنان بانگ می زنم:
ــ من صدف می خواهم!
کنار من ، چند نفر خنده کنان می پرسند:
ــ کوچولو ، تو مگر صدف هم می خوری ؟
دو مرد با کلاه ملون ، روبروی من و پدرم ایستاده اند و خنده کنان به چهره ام می نگرند.
ــ پسرک تو صدف می خوری ؟ راست می گویی ؟ خیلی جالب است ؟ چه جوری می خوریش ؟
یادم می آید ، دستی قوی مرا به طرف رستوران غرق در نور میکشاند. چند دقیقه بعد ، عده ای به دورم حلقه زده اند و با خنده و کنجکاوی تماشایم میکنند. پشت میزی نشسته ام و چیزی لزج و شورمزه را که بوی نا و گندیدگی از آن بلند میشود ،‌ میخورم. با حرص و ولع میخورم ــ نه می جوم ، نه نگاهش میکنم ، نه می پرسم … می پندارم که اگر چشم بگشایم ، بدون شک چشمهای براق و چنگ و دندان تیز جانور را خواهم دید …
ناگهان پی می برم که مشغول جویدن چیز سختی هستم. صدای قرچ و قروچ به گوشم می رسد. مردم می خندند و می گویند:
ــ ها ــ ها ــ ها! دارد لاک صدف را می خورد! احمق جان ، لاک که خوردنی نیست!
و بعد ، نوبت به عطش وحشتناک می رسد. در بسترم دراز کشیده ام و از شدت سوزش و بوی عجیبی که در دهانم پیچیده است ،‌ نمیتوانم بخوابم. پدرم در اتاق قدم میزند ،‌ دستهایش را با درماندگی تکان میدهد و زیر لب من من کنان میگوید:
ــ مثل اینکه سرما خورده ام. سرم … طوری ست که انگار یک کسی توی آن راه می رود … شاید هم علتش این باشد که امروز … امروز چیزی نخورده ام … راستی که آدم عجیبی … آدم ابلهی هستم … می بینم که این آقایان بابت صدف ، ده روبل پول میدهند … چرا چند روبل از آنها قرض نکردم؟ حتماً میدادند.
بالاخره حدود ساعت 5 صبح می خوابم و قورباغه ای را با چنگالهایش که توی لاک نشسته و چشمهایش دودو میکند ، در خواب می بینم. حدود ظهر ، از شدت تشنگی ، چشم میگشایم و با نگاهم ،‌ پدرم را جست و جو میکنم: هنوز هم دارد قدم میزند و دستهایش را در هوا تکان میدهد …


 

نوشته شده توسط:   مسعود عبدی  

»» داستان مغروق ازدکترچخوف وافتتاح سایت دکترعطا علیالی

دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani


داستان مغروق ازدکترچخوف وافتتاح سایت دکترعطا علیالی


نوشته و طراح سایت : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
این سایت پنجاه و سومین سایت مشاوره پزشکی است که به مدیریت پزشکی با تجربه و وعلاقمند به مسایل رفع آلام بیماران بنام آقای دکتر عطاعلیالی در اورژانس مرکز اموزشی درمانی امام خمینی (ره)ارومیه سرسبز و همیشه سرافراز آذربایجان غربی افتتاح میگردد .اینجانب نیز بعنوان طراح سایت آرزوی موفقیت روز افزون برای ایشان در تمام مراحل زندگیشان از خداوند متعال را خواستارم .وطبق سنت قبلی برای ایشان نیز نوشتار یادگاری باز این بار از آثار کلاسیک پزشک شهیر روسی بنام دکتر آنتوان چخوف که به حق تمام ریزه کاریهای رشته پزشکی را در داستانها و نمایشنامه هایش به بهترین صورت جلوه گر نموده است ارائه میدهم که امید دارم مورد توجه خوانندگان گرامی نیز واقع شود.دراین باره داستان کوتاه مغروق از دکتر انتوان چخوف را با هم میخوانیم:


در خیابان ساحلی یک رودخانه ی بزرگ کشتی رو ، غلغله برپاست ــ از نوع غلغله هایی که معمولاً در نیمروز گرم تابستانی برپا میشود. گرماگرم بارگیری و تخلیه ی کرجیها و بلمهاست. فش فش کشتیهای بخار و ناله و غژغژ جرثقیلها و انواع فحش و ناسزا به گوش میرسد.
هوا آکنده از بوی ماهی خشک و روغن قطران است … هیکلی کوتاه قد با چهره ای سخت پژمرده و پف کرده که کتی پاره پوره و شلواری وصله دار و راه راه به تن دارد به کارگزار شرکت کشتیرانی « شچلکوپر » که همانجا در ساحل ، بر لب آب نشسته و چشم به راه صاحب بار است نزدیک میشود. کلاه کهنه و مندرسی با لبه ی طبله کرده بر سر دارد که از جای نشانش پیداست که زمانی کلاه یک کارمند دولت بوده است … کراواتش از یقه بیرون زده و بر سینه اش ول است … به شیوه ی نظامی ها ادای احترام میکند و با صدای گرفته اش خطاب به کارگزار میگوید:
ــ سلام و درود فراوان به جناب تاجر باشی! درود عرض شد! حضرت آقا خوش ندارند یک کسی را در حال غرق شدن ببینند؟ منظورم یک مغروق است.
کارگزار کشتیرانی می گوید:
ــ کدام مغروق ؟
ــ در واقع مغروقی در کار نیست ولی بنده می توانم نقش یک مغروق را ایفا کنم. بنده خودم را در آب می اندازم و جنابعالی از تماشای منظره ی غرق شدن یک آدم مستفیض میشوید! این نمایش بیش از آنکه غم انگیز باشد ، با توجه به ویژگیها و جنبه ی خنده آورش ، مسخره آمیز است … جناب تاجر باشی ، حالا اجازه بفرمایید نمایش را شروع کنم!
ــ من تاجر نیستم.
ــ ببخشید … میل پاردون (به فرانسه: هزار بار معذرت) … این روزها تجار هم به لباس روشنفکرها در آمده اند بطوری که حتی حضرت نوح هم نمیتواند تمیز را از ناتمیز بشناسد. حالا که جنابعالی روشنفکر تشریف دارید ، چه بهتر! … زبان یکدیگر را بهتر میفهمیم … بنده نجیب زاده هستم … پدرم افسر ارتش بود ، خود من هم برای کارمندی دولت نامزد بودم … و حالا ، حضرت اجل ، این خادم عالم هنر ، در خدمت شماست … یک شیرجه در آب و تصویری زنده از یک مغروق!
ــ نه ، متشکرم …
ــ اگر نگران جنبه ی مالی قضیه هستید باید از همین حالا خیالتان را آسوده کنم … با جنابعالی گران حساب نمیکنم … با چکمه دو روبل و بی چکمه فقط یک روبل …
ــ اینقدر تفاوت چرا ؟
ــ برای اینکه چکمه گرانترین جزء پوشاک انسان را تشکیل میدهد ، خشک کردنش هم خیلی مشکل است ؛ ergo (به فرانسه: بنابراین) اجازه میفرمایید کاسبی ام را شروع کنم ؟
ــ نه جانم ، من تاجر نیستم. از این جور صحنه های هیجان انگیز هم خوشم نمی آید …
ــ هوم … اینطور استنباط میکنم که احتمالاً جنابعالی از کم و کیف موضوع اطلاع درستی ندارید … شما تصور میفرمایید که بنده قصد دارم شما را به تماشای صحنه های ناهنجار خشونت بار دعوت کنم اما باور بفرمایید آنچه در انتظار شماست نمایشی خنده آور و هجو آمیز است … نمایش بنده سبب آن میشود که لبخند بر لب بیاورید … منظره ی آدمی که لباس بر تن شنا میکند و با امواج رودخانه دست و پنجه نرم میکند در واقع خیلی خنده آور است! در ضمن … پول مختصری هم گیر بنده می آید .
ــ بجای آنکه از این نمایشها راه بندازید چرا به یک کار جدی نمی پردازید ؟
ــ می فرمایید کار ؟ … کدام کار ؟ شغل در شأن یک نجیب زاده را به عذر دلبستگی ام به مشروبات الکلی از بنده مضایقه میکنند … گمان میکنید انسان تا پارتی نداشته باشد میتواند کار پیدا کند؟ از طرف دیگر بنده هم به علت موقعیت خانوادگی ام نمیتوانم به کارهای معمولی از قبیل عملگی و غیره تن بدهم.
ــ چاره ی مشکل شما آن است که موقعیت خانوادگی تان را فراموش کنید.
هیکل سر خود را متکبرانه بالا میگیرد ، پوزخندی تحویل مرد می دهد و می پرسد:
ــ گفتید فراموشش کنم ؟ جایی که حتی هیچ پرنده ای اصل و نسب خود را فراموش نمیکند توقع دارید که نجیب زاده ای چون من موقعیت خانوادگی اش را به بوته ی فراموشی بسپرد؟ گرچه بنده فقیر و ژنده پوش هستم ولی غر … و … ر دارم آقا! … به خون اصیلم افتخار میکنم!
ــ در عجبم که غرورتان مانع آن نمیشود که این نمایشها را راه بندازید …
ــ از این بابت شرمنده ام! تذکر جنابعالی در واقع بیانگر حقیقتی تلخ است. معلوم میشود که مرد تحصیل کرده ای هستید. ولی به حرفهای یک گناهکار ، پیش از آنکه سنگسارش کنند باید گوش بدهند … درست است که بین ما آدمهایی پیدا میشوند که عزت نفسشان را زیر پا میگذارند و برای خوش آمد مشتی تاجر ارقه حاضر میشوند به سر و کله ی خود خردل بمالند یا مثلاً صورتشان را در حمام با دوده سیاه کنند تا ادای شیطان را در آورده باشند و یا لباس زنانه بپوشند و هزار جور بیمزگی و جلفبازی در بیاورند اما بنده … بنده از اینگونه ادا و اطوارها احتراز میجویم! بنده به هیچ قیمتی حاضر نیستم محض خوشایند و تفریح تاجر جماعت ، به سر و کله ام خردل و حتی چیزهای بهتر از خردل بمالم ولی اجرای نقش یک مغروق را زشت و ناپسند نمیدانم … آب ماده ای سیال و تمیز. غوطه در آب ، جسم را پاکیزه میکند ، نه آلوده. علم پزشکی هم مؤید نظر بنده است … در هر صورت با جنابعالی گران حساب نمیکنم … اجازه بفرمایید با چکمه ، فقط یک روبل …
ــ نه جانم ، لازم نیست …
ــ آخر چرا ؟
ــ عرض کردم لازم نیست …
ــ کاش می دیدید آب را چطور قورت می دهم و چطور غرق می شوم! … از این سر تا آن سر رودخانه را بگردید کسی را پیدا نمیکنید که بتواند بهتر از من غرق شود … وقتی قیافه ی مرده ها را به خودم میگیرم حتی آقایان دکترها هم به شک و شبهه می افتند. بسیار خوب آقا ، از شما فقط 60 کوپک میگیرم آنهم بخاطر آنکه هنوز دشت نکرده ام … از دیگران محال است کمتر از سه روبل بگیرم ولی از قیافه ی جنابعالی پیدا است که آدم خوبی هستید … بنده با دانشمندهایی چون شما ارزان حساب میکنم …
ــ لطفاً راحتم بگذارید!
ــ خود دانید! … صلاح خویش خسروان دانند … ولی می ترسم حتی به قیمت ده روبل هم نتوانید غرق شدن یک آدم را ببینید.
سپس هیکل ، همانجا در ساحل ، اندکی دورترک از کارگزار می نشیند و جیبهای کت و شلوار خود را فس فس کنان میکاود …
ــ هوم … لعنت بر شیطان! … توتونم چه شد؟ انگار در بارانداز جاش گذاشتم … با افسری بحث سیاسی داشتم و قوطی سیگارم را در عالم عصبانیت همانجا جا گذاشتم … آخر میدانید این روزها در انگلستان صحبت از تغییر کابینه است … مردم حرفهای عجیب و غریبی میزنند! حضرت اجل ، سیگار خدمتتان هست؟
کارگزار سیگاری به هیکل تعارف میکند. در همین موقع تاجر صاحب بار ــ مردی که کارگزار منتظرش بود ــ در ساحل نمایان میشود. هیکل شتابان از جای خود میجهد ، سیگار را در آستین کتش پنهان میکند ، سلام نظامی میدهد و با صدای گرفته اش میگوید:
ــ سلام و درود فراوان به حضرت اجل! درود عرض شد!
کارگزار رو میکند به تاجر و می گوید:
ــ بالاخره آمدید ؟ مدتی است منتظرتان هستم! در غیاب شما ، این آدم سمج پدر مرا در آورد! با آن نمایشهایش دست از سر کچلم بر نمیدارد! پیشنهاد میکند 60 کوپک بگیرد و ادای آدمهای مغروق را در بیاورد …
ــ شصت کوپک ؟ … می ترسم زیادت بکند داداش! مظنه ی شیرین اینجور کارها 25 کوپک است! … همین دیروز سی تا آدم بطور دستجمعی غرق شدن مسافرهای یک کشتی را نمایش دادند و فقط 50 کوپک گرفتند … آقا را! … شصت کوپک! من بیشتر از 30 کوپک نمیدهم.
هیکل ، باد به لپ های خود می اندازد و پوزخند می زند و می گوید:
ــ 30 کوپک ؟ … می فرمایید قیمت یک کله کلم بابت غرق شدن ؟! … خیلی چرب است آقا! …
ــ پس فراموشش کن … حال و حوصله ات را ندارم …
ــ باشد … امروز دشت نکرده ام وگرنه … فقط خواهش میکنم به کسی نگویید که 30 کوپک گرفته ام.
هیکل چکمه ها را در می آورد ، اخم میکند ، چانه اش را متکبرانه بالا میگیرد ، به طرف رودخانه میرود و ناشیانه شیرجه میزند … صدای سقوط جسم سنگینی به درون آب شنیده میشود … لحظه ای بعد ، هیکل روی آب می آید ، ناشیانه دست و پا میزند و میکوشد قیافه ی آدمهای وحشت زده را به خود بگیرد … اما بجای وحشت از شدت سرما میلرزد …
مرد تاجر فریاد میکشد:
ــ غرق شو! غرق شو! چقدر شنا میکنی؟ … حالا دیگر غرق شو! …
هیکل چشمکی میزند و بازوانش را از هم میگشاید و در آب غوطه ور میشود. همه ی نمایشش همین است! سپس ، بعد از « غرق شدن » ، از رودخانه بیرون می آید ، 30 کوپک خود را میگیرد و خیس و لرزان از سرما در امتداد ساحل به راه خود ادامه میدهد.


http://aa2527.parsiblog.com/


 

نوشته شده توسط:   مسعود عبدی  

»» درمان اورژانسی انواع خونریزی (قسمت د.م )

دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani



درمان اورژانسی انواع خونریزی (قسمت دوم )


 


نوشته: الهام امان پور و ژاله رحیمیدانشجویان پرستاری دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارومیه


ویراستارعلمی :دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه


روش بستن تورنیکت در درمان و پیشگیری از خونریزی :


1- ابتدا گاز یا دستمالی بر روی بازو قرار دهید که علاوه بر نقش حفاظتی باعث افزایش فشار در آن نقطه گردد.


 2-به وسیله باند نواری ، دستمال فوق را ثابت کنید. وسپس اهرمی مثل یک تکیه چوب یا لوله یا حتی خودکار را روی آن قرار دهید و باند


را بعد از قرار دادن آن گره دیگری بزنید.


3- اهرم را به حول مرکز گره تا اندازه ای بچرخانید تا خون ریزی قطع شود در این حال اهرم را به وسیله گره ثابت کنید. زمان بستن


 تورنیکت را در محلی که قابل رویت باشد بنویسید. به علت اینکه بستن شریان توسط تورنیکت خطر گانگرن عضو را به دنبال دارد؛


 حداکثر هر 15 دقیقه یک بار تورنیکت را به مدت 1 دقیقه رها کرده و مجدداً ببندید.


نکته:


اندامی که با تورنیکت بسته شده حتماً باید در معرض دید باشد.


2- حتی در زخم های ران و بازو تورنیکت حداقل باید 2 اینچ یا 5 سانتی متر بالاتر از ان بسته شود.


عده ای از پزشکان استفاده از کیسه ی هوایی دستگاه فشار خون با فشار حدود 150 میلی متر جیوه را پیشنهاد می کنند که عملاً اگر امکان


پذیر باشد راه ایمن تری می باشد.


در دهه های اخیر استفاده از وسیله ای به نام آتل بادی پیشنهاد شده که کیسه های پلاستیکی با حفره میان خالی هستند و مانند جوراب پوشیده


و سپس باد می کنند. این وسیله علاوه بر اینکه می تواند به عنوان یک آتل مصرف شود در موارد خونریزی ها نیز به عنوان کمک دهنده در


 جلوگیری از خون ریزی و یا در موارد شک حاصل از خونریزی به عنوان کمک در کاهش جریان خون اندام ها مورد استفاده


 قرار می گیرد. در بستن تورنیکت باید بسیار دقت کرد. چه بسا افرادی که به دلیل سهل انگاری امداد گران عضو خود را از دست داده اند


. به همین دلیل استفاده از تورنیکت و آتل بادی در بسیاری از نقاط جهان معلق مانده است و تنها در موارد خاص مورد استفاده قرار می


 گیرد. در بستن تورنیکت در قسمتی از اندام مثلاً دست باید توجه کرد برای جلوگیری از آسیب و قطع عضو سالم به اندازه ای تورنیکت را


 محکم کنیم که نبض احساس شود تا از تخریب عضو جلوگیری شود و حدالمقدور سعی شود از تورنیکت استفاده نشود.


کنترل به وسیله سرما:


در موارد شکستگی ، سوختگی و خونریزی های خفیف می توان با استفاده از کیسه های حاوی یخ در محل ضایعه، علاوه بر کاهش درد و


 تورم باعث کاهش خونریزی نیز شد.


توجه داشته باشید که استفاده از سرما به تنهایی نمی تواند در کنترل خونریزی مؤثر باشد و باید همرا با دیگر اقدامات انجام گیرد.


توجه: برای جلوگیری از سرما زدگی مورد نظر، کمپرس سرما را نباید بیش از 20 دقیقه ادامه داد.


با توجه به مطالب فوق در مصدوم دچار خونریزی اقدامات زیر را به ترتیب به عمل آورید:


1- محل خونریزی را مشخص کنید 2- نوع خونریزی را مشخص نمایید. 3- خونریزی را کنترل کنید (باید از حداقل امکانات حداکثر


 استفاده به عمل آید) .4- اگر جهت کنترل تورنیکت بسته اید زمان آن را در جایی که کاملاً در معرض دید باشد مثلاً سینه یا پیشانی بیمار


 بنویسید 5- بیمار را جهت پیگیری صدمات وارد شده کنترل کنید. فراموش نکنید که تمامی این عملیات را در موقعی می توان انجام داد که


 ابتدا وضع تنفس و قلب بیمار کنترل شده باشد.



http://www.rs272.com/


http://rs1362.blogdoon.com/


http://rs272.persianblog.ir/


http://www.sahand272.blogfa.com/


http://www.rs272.parsiblog.com/


WEST AZERBAIJAN  URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI 


 

نوشته شده توسط:   مسعود عبدی  

»» درمان اورژانسی انواع خونریزی (قسمت اول )

دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani


درمان اورژانسی انواع خونریزی


(قسمت اول )


نوشته: الهام امان پور و ژاله رحیمیدانشجویان پرستاری دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارومیه


ویراستارعلمی :دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه


خونریزیهای داخلی :


تعریف: چنانچه خون پس از خروج از رگ در داخل حفره ای از بدن ریخته و محل خونریزی مشاهده نشود ، خونریزی داخلی گفته می شود. مانند خونریزی در داخل جمجمه و یا در مجاری گوارشی.


کمک های اولیه در خونریزیهای داخلی:


در مورد خون ریزی های داخلی مهمترین کار رساندن بیمار به مرکز درمانی است و مهمترین اقداماتی که  می توان انجام داد به ترتیب زیر است:


1- کنترل علائم حیاتی 2- کنترل راه های هوایی 3- قرار دادن بیمار در بهترین وضعیت مثلاً اگر بیمار دچار تهوع و استفراغ های مکرر


 است او را به پهلو خوابانده و اگر خونریزی داخلی اندام ها ( دست و پا) است،


اندام را بالا نگه دارید. 4- بیمار اگر دچار شک است کمک های اولیه در مورد او انجام شود 5- در صورت امکان به بیمار اکسیژن داده و به


او هیچ چیز نخورانید. 6- در اولین فرصت ممکن بیمار ار به مرکز درمانی انتقال دهید.


نکته 1: در صورت ضربه به سر – استفراغ های مکرر زنگ خطر بزرگی جهت اعلام خونریزی داخل مغزی می باشد که می تواند


باعث مرگ مصدوم گردد. همچنین خروج مایع مغزی نخایی که همانند آبریزش بینی از بینی مایع شفافی از گوش می باشد که از علائم


ضربه مغزی می باشد. در ضربه مغزی سر مصدوم را بالاتر از سایر اندام او قرار دهید. از خروج مایع مغزی نخایی به بیرون جلوگیری


 نکنید و هر چه سریع تر مصدوم را به مرکز درمانی انتقال دهید.


نکته2: در صورت ضربه به شکم، دل درد شدید زنگ خطر بزرگی جهت اعلام خونریزی داخل شکم می باشد و در صورت عدم توجه، باعث مرگ مصدوم خواهد شد.


کمک های اولیه در خونریزی خارجی


جهت کنترل خونریزی خارجی باید چهار مورد اساسی زیر به ترتیب و به سرعت انجام پذیرد:


1- فشار مستقیم 2- بالا نگه داشتن عضو 3- فشار بر نقاط فشار 4- استفاده از تورنیکت یا کیسه هوایی


1- فشار مستقیم:


موثرترین روش در کنترل خونریزی از طریق فشار مستقیم می باشد که به یکی از دو روش زیر انجام می گیرد:


الف – گاز استریل ( یا تکه پارچه تمیز) را روی محل خونریزی گذلشته و با دست روی آن فشار وارد شود تا خونریزی قطع گردد.


ب- قطعه ای از گاز استریل را روی محل خونریزی گذاشته و به وسیله بانداژ محکم آن را ببندید تا خونریزی کنترل گردد.


2- بالا نگه داشتن عضو دچار خونریزی: این روش در کنترل خونریزی قسمت هایی از بدن که امکان قرار دادن آنها در سطحی بالا تر از


سطح بدن وجود داردف مورد استفاده قرار می گیرد که به علت نیروی جاذبه فشار خونریزی کمتر می شود.


توجه: در صورت وجود شکستگی در عضو مربوطه، استفاده از این روش محدودیت دارد.


3- فشار بر نقاط فشار: اگر توسط فشار مستقیم و بلند کردن عضو، خونریزی قابل کنترل نبود از فشار دادن بر نقاط فشار استفاده می


 شود. نقاط فشار نقاطی است که شریان اصلی بدن از نزدیک سطح بدن و روی استخوان ها عبور می کنند و تعدادی از آنها عبارتند از : 1)


 در خونریزی های دست محل نبض های بالاتر از زخم .


 2)در خونریزی های پا نبض های موجود در پا بالاتر از زخم .


توجه: چنانچه در این محل ها شکستگی استخوانی باشد، در استفاده از این روش محدودیت وجود دارد.


 


4- استفاده از تورنیکت یا کیسه هوایی:


این روش فقط زمانی انجام می شود که کوششهای قبلی جهت کنترل خون ریزی مؤثر واقع نشود و یا در مواقعی که اندامی قطع گردیده و


 نگرانی در مورد از بین رفتن بافت های پایین تر از محل بستن تورنیکت نباشد.


ادامه دارد ...........


http://www.rs272.com/


http://rs1362.blogdoon.com/


http://rs272.persianblog.ir/


http://www.sahand272.blogfa.com/


http://www.rs272.parsiblog.com/


WEST AZERBAIJAN  URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI 


 

نوشته شده توسط:   مسعود عبدی  

جمعه 88 دی 11  12:53 عصر
»» غرق شدگی تراژدی دریاها

                         دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani



غرق شدگی تراژدی دریاها 


نوشته: الهام امان پور و ژاله رحیمیدانشجویان پرستاری دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارومیه


ویراستارعلمی :دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه


غرق شدگی یکی از علل مرگ و میر بچه ها و جوانان است. عوامل زمینه ساز عبارتند از بیماری صرع، عقب ماندگی ذهنی، نداشتن اشنایی کافی با قواعد شناگری، افزایش استفاده از قایق های رو باز و تندرو بخصوص شنا در مناطق حفاظت نشده. هیچگاه فکر نکنید که کسی که زیر آب مانده (حتی برای چند دقیقه) حتما مرده است. بعضی از افراد بعد از حتی نیم ساعت که زیر آب ماندنشان در آب سرد گدشته است زنده مانده اند. این امر به این علت امکان پذیر است که در آب سرد، روند سوخت و ساز بدن کند شده و مغز می تواند با وجود فقدان اکسیژن برای مدت طولانی تری زنده بماند.


اقدامات اولیه:


در مواجه با فرد غرق شده، باید ابتدا وی را به کمک وسایلی از قبیل حلقه ی نجات، تکبه الوار یا طناب بلند از آب خارج کرد. باید این نکته را در نظر داشت که تنها زمانی فرد می تواند مستقیماً اقدام به نجات مصدوم کند که اولاً دوره آموزشی نجات غریق را گذرانده باشد. چرا که امکان غرق شدن یک ناجی فاقد صلاحیت بسیار زیاد است. وقتی که فرد غرق شده را از زیر آب بیرون می آورید شروع به تنفس دهان به دهان بنمایید و در همین حال سعی کنید که فرد غرق شده را به سمت ساحل یا خشکی ببرید. باید بلافاصله پس از خروج مصدوم بی هوش از آب ابتدا دهان وی را از گل ولای و شن پاک کرد. نباید وقت را برای خارج کردن آب از ریه ها و معده هدر داد. به وضعیت تنفسی و ضربان قلب دقت شود. در ورتی که مصدوم تنفس و ضربن قلب نداشت به سرعت عملیات احیای قلبی - ریوی - CPR را شروع می کنیم. مجدداً تاکید می شود نباید وقت را برای خارج کردن آب از ریه ها تلف کرد. چرا که با دادن تنفس مصنوعی قوی و مناسب تمام آب از ریه ها جذب بدن می شود. دراوایل تنفس مصنوعی قدری مشکل است ولی با جذب آب به بدن تنفس دادن راحت می شود. اگر طی عملیات احیاء فرد مصدوم استفراغ کرد فوراً او را به پهلو، وضعیت بهبودی (ریکاوری) برگردانده تا مواد آسپیره شده وارد ریه ها نشود. گاه ممکن است طی تنفس مصنوعی مقداری هوا وارد معده شود که خطر استفراغ دارد در چنین مواردی فرد مصدوم را به شکم خوابانیده و دست های خود را به صورت ضربدر حلقه نماید و اندکی بالا بکشد تا هوا و آب از معده اش خارج شود. باید توجه داشت این عمل تنها در مواردی که اشکال تنفسی وجود دارد انجام شود.


نکته: در فردی که به داخل آبهای کم عمق شیرجه رفته و با سر به زمین برخورد کرده خطر قطع نخاع گردنی و فلج اندامها وجود دارد. در مواجه با چنین مواردی هنگام جا بجایی و عمل احیا، باید بسیار احتیاط نمود و سعی کرد تا کوچکترین حرکتی به سر و گردن وی وارد نشود. همچنین در صورت نیاز به عملیات احیای قلبی ریوی باید از مانور فشار به فک استفاده کرد تا از آسیب به نخاع و ستون فقرات جلوگیری شود.


نکته بسیار مهم: کلیه افراد غرق شده پس از نجات و اقدامات اولیه حتی اگر کاملا هوشیار باشند باید به سرعت به بیمارستان منتقل شوند. چرا که آب جذب شده می تواند عوارض خطرناک و کشنده ای برای فرد داشته باشد.


اولویت در مراقبت: تعیین اینکه آیا فرد در معرض حطر قابل توجه آسیب زدن به خود یا دیگران است اولویت بالایی دارد. حتی اگر فرد تهدیدی برای خودش یا دیگران نیست، رفتار عجیب و غریب او برای دیگران آزار دهنده و برای خود بیمار باعث شرمساری است؛ هم بدلایل امنیتی و هم حفظ راز بیمار اولویت وضعیت بیمار دجار اختلالات رفتاری باید به سرعت تعیین و در محیط امنی برای درمان بستری شده و تحت نظارت دقیق قرار گیرد. بدلایل امنیتی باید فرد، لباس و متعلقات وی از نظر وجود سلاح، دارو و یا سایر اشیاء که ممکن است خطرناک باشند کنترل شوند. مددجو باید تحت یک بررسی دقیق و کامل قرار بگیرد و سپس اقدامات درمانی مناسب صورت بگیرد.


تدابیر درمانی:


1- ایجاد محیط امن برای بیمار حهت جلوگیری از آسیب به خود و دیگران. 2- محیط باید ساکت و آرام باشد. 3- تشنج زدایی از رفتار بالقوه خشن فرد. 4- بستری کردن در بیمارستان در صورت لزوم. 5- تجویز دارو های آرام بخش توسط پزشک در صورت لزوم.


http://www.rs272.com/


http://rs1362.blogdoon.com/


http://rs272.persianblog.ir/


http://www.sahand272.blogfa.com/


http://www.rs272.parsiblog.com/


WEST AZERBAIJAN  URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI 


 

نوشته شده توسط:   مسعود عبدی  

»» داستانی برای کسانیکه میخواهند خودکشی کنند !!

دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani


داستانی برای کسانیکه میخواهند خودکشی کنند !!


زندگی زیباست از دکترچخوف و افتتاح سایت دکتر غلامحسین شم آبادی )


نوشته و طراح سایت : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه



این سایت پنجاه ویکمین سایت مشاوره پزشکی است که به مدیریت پزشکی  فعال و خوش اخلاق بنام آقای دکتر غلامحسین شم آبادی از فرزندان خوب شم آباد سبزوار استان خراسان رضوی ، در اورژانس مرکز اموزشی درمانی امام خمینی (ره)ارومیه سرسبز و همیشه سرافراز آذربایجان غربی افتتاح میگردد .اینجانب نیز بعنوان طراح سایت آرزوی موفقیت روز افزون برای ایشان در تمام مراحل زندگیشان از خداوند متعال را خواستارم .وطبق سنت قبلی برای ایشان نیز نوشتار یادگاری باز این بار از آثار کلاسیک پزشک شهیر روسی بنام دکتر آنتوان چخوف که به حق تمام ریزه کاریهای رشته پزشکی را در داستانها و نمایشنامه هایش به بهترین صورت جلوه گر نموده است ارائه میدهم که امید دارم مورد توجه خوانندگان گرامی نیز واقع شود.دراین باره داستان کوتاه زندگی زیباست از دکتر انتوان چخوف را با هم میخوانیم این داستان برای کسانیکه تفکرات خودکشی دارند بسیار سودمند میباشد:


زندگی ، چیزی ست تلخ و نامطبوع اما زیباسازی آن کاری ست نه چندان دشوار. برای ایجاد این دگرگونی کافی نیست که مثلاً دویست هزار روبل در لاتاری ببری یا به اخذ نشان « عقاب سفید » نایل آیی یا با زیبارویی دلفریب ازدواج کنی یا به عنوان انسانی خوش قلب شهره ی دهر شوی ــ نعمتهایی را که برشمردم ، فناپذیرند ، به عادت روزانه مبدل میشوند. برای آنکه مدام ــ حتی به گاه ماتم و اندوه ــ احساس خوشبختی کنی باید: اولاً از آنچه که داری راضی و خشنود باشی ، ثانیاً از این اندیشه که « ممکن بود بدتر از این شود » احساس خرسندی کنی و این کار دشواری نیست:
وقتی قوطی کبریت در جیبت آتش میگیرد از اینکه جیب تو انبار باروت نبود خوش باش ، رو خدا را شکر کن.
وقتی عده ای از اقوام فقیر بیچاره ات سرزده به ویلای ییلاقی ات می آیند ، رنگ رخساره ات را نباز ، بلکه شادمانی کن و بانگ بر آر که: « جای
شکرش باقیست که اقوامم آمده اند ، نه پلیس! »
اگر خاری در انگشتت خلید ، برو شکر کن که: « چه خوب شد که در چشمم نخلید! »
اگر زن یا خواهر زنت بجای ترانه ای دلنشین گام می نوازد ، از کوره در نرو بلکه تا می توانی شادمانی کن که موسیقی گوش میکنی ، نه زوزه ی شغال یا زنجموره ی گربه.
رو
خدا را شکر کن که نه اسب بارکش هستی ، نه میکرب ، نه کرم تریشین ، نه خوک ، نه الاغ ، نه ساس ، نه خرس کولی های دوره گرد … پایکوبی کن که نه شل هستی ، نه کور ، نه کر ، نه لال و نه مبتلا به وبا … هلهله کن که در این لحظه روی نیمکت متهمان ننشسته ای ،‌ رویاروی طلبکار نایستاده ای و برای دریافت حق التألیفت در حال چانه زدن با ناشرت نیستی.
اگر در محلی نه چندان پرت و دور افتاده سکونت داری از این اندیشه که ممکن بود محل سکونتت پرت تر و دور افتاده تر از این باشد شادمانی کن.
اگر فقط یک دندانت درد میکند ، دل به این خوش دار که تمام دندانهایت درد نمی کنند.
اگر این امکان را داری که مجله ی « شهروند » را نخوانی یا روی بشکه ی مخصوص حمل فاضلاب ننشسته و یا در آن واحد سه تا زن نگرفته باشی ، شادی و پایکوبی کن.
وقتی به کلانتری جلبت میکنند از اینکه مقصد تو کلانتری
ست ، نه جهنم سوزان ، خوشحال باش و جست و خیز کن.
اگر با ترکه ی توس به جانت افتاده اند هلهله کن که: « خوشا به حالم که با گزنه به جانم نیفتاده اند! »
و قس علیهذا … ای آدم ، پند و اندرزهایم را به کار گیر تا زندگی ات سراسر هلهله و شادمانی شود.

http://gs1035.parsiblog.com/


 

نوشته شده توسط:   مسعود عبدی  

»» هرگز به پزشک خود دروغ نگویید

دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani


هرگز به پزشک خود دروغ نگویید


نوشته : دکتر منصوراشرفى‏ عضو کالج بین‏المللى جرّاحان‏


ویرایش مجدد :دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی ره ارومیه
هرگز به پزشک خود دروغ نگویید زیرا دروغ شما چه‏بسا پزشک را در تشخیص بیمارى به اشتباه بیندازد و در معالجه شما، مشکل پیش آید. گفته‏اند که هرگز نباید دروغ گفت و هر سخن راست را نیز بى‏جهت نباید گفت. چون به پزشک خود، اعتماد کرده‏اید پس به وى دروغ نگویید چه شاید در تشخیص بیمارى، اشتباه نماید. گاهى ممکن است به پزشک خود دروغ بگویید چه، احتمالاً از بیان همه حقایق، خجلت‏زده شوید و در تنگنا بیفتید ولى بدانید که این امر باعث لطمه به تندرستى شما خواهد شد.
غالب افراد دانا، خودآگاهانه به پزشک، دروغ نمى‏گویند چون مى‏دانند اگر حقیقت را از پزشک، پنهان نمایند تندرستى‏شان به خطر خواهد افتاد، اما متأسفانه عادت بد (یا نبود عادت خوب) باعث مى‏شود گاهى به دروغ‏گفتن، متوسل شویم و یا مسأله را کمى وارونه جلوه دهیم. اصلاً باید دید چرا برخى افراد چنین مى‏کنند در صورتى‏که اگر دقیقاً راست نگوییم، عواقب ناگوارى گریبانگیر ما خواهد شد.
براى نمونه اگر عوامل ایجادکننده نارسایى جنسى را مخفى کنید و یا سابقه ابتلا به بیمارى‏هاى مقاربتى را انکار کنید جز پشیمانى، چیزى نصیب شما نخواهد شد و اگر با وجود اینکه فرد تن‏پرور و کم‏تحرکى هستید خود را ورزشکار معرفى نمایید، چه سودى خواهید برد؟
عدم صداقت در بیان مطلب در برابر پزشک، قطعاً در درازمدت به تندرستى شما زیان خواهد رساند. در زیر، دست‏کم، هفت مورد را یادآورى مى‏کنیم که احتمالاً حقیقت امر به پزشک گفته نمى‏شود. و در عین‏حال مى‏بینیم که این نبود صداقت چه اثرى بر تندرستى دارد.


دروغ نخست‏


مى‏گویید سیگار نمى‏کشید درصورتى‏که خود شما مى‏دانید که روزى سه چهار نخ (عدد) سیگار مى‏کشید. این دروغى است که غالباً پزشکان مى‏شنوند. بیشتر بیماران از این مى‏ترسند که پزشک آنان را سرزنش کند و شدیداً از این امر، نهى و خطرهاى آن را گوشزد نماید.
چه‏بسا که با این دروغ‏گفتن داروهاى پزشک موثر نباشد فکر نکنید که با انکار سیگار کشیدن ،کسى را گول مى‏زنید چه، اکثر پزشکان این دروغ شما را باور ندارند چون بیمارانى که حتى روزانه بیش از یکى دو عدد سیگار نمى‏کشند، باز هم بوى سیگار مى‏دهند. پس صداقت در این مورد پایه درمان است. چون تقریباً 50 درصد کسانى که روزانه یک پاکت سیگار به مدت بیست سال مى‏کشند، از بیماریهاى مرتبط با سیگار مانند سرطان ریه و دیگر سرطان‏ها ویا بیماریهاى قلبى و عروقى خواهند مرد.
بانوانى که در دهه‏هاى 30 و 40 عمر خود ولو روزانه چند عدد سیگار مى‏کشند و از قرص‏هاى ضدباردارى هم استفاده مى‏کنند، به قدر کسانى که زیاد سیگار مى‏کشند در معرض خطر هستند. توأم‏کردن قرص‏هاى ضدباردارى با کشیدن سیگار، گرچه براى چند هفته، بانوان را در معرض لخته‏شدن خون در رگها و سکته مغزى قرار مى‏دهد.
اگر شما باردار هستید، سیگار کشیدن حتى به مقدار کمى، کمتر از ده عدد سیگار در روز، بچه داخل شکم شما را در معرض خطر جدى زایمان زودرس قرار خواهد داد و او را مبتلا به «آسم» خواهد نمود و مدتى پس از تولد نیز او را در معرض سندرم مرگ ناگهانى قرار خواهد داد. افزون بر این، افرادى که به اصطلاح، سیگارکش سبک هستند باز هم در معرض همان خطراتند که سیگارکش‏هاى قهار. آشکار است هرچه بیشتر سیگار بکشید در معرض خطر بیشترى خواهید بود.
این را بدانید که هیچ مرزى نیست که بگویید اگر از این خط، تجاوز کنم با خطر مواجه خواهم شد بلکه خطر از گام نخست، آغاز مى‏شود.
در یک مطالعه تازه که در بریتانیا روى بانوان 16 تا 44 ساله انجام گرفته است به این نتیجه رسیده‏اند که حتى در افرادى که روزى تنها پنج نخ سیگار مى‏کشند خطر بیمارى قلبى، دوبرابر غیرسیگارى‏هاست. هماهنگ کردن درمان با پزشک نیز مى‏تواند براى ترک دائمى سیگار، کمک نماید.
مطالعه‏ها و تجربه‏هاى زیاد، نشان داده است که کمک و تشجیع پزشک، در ترک سیگار، بسیار موثر است.


دروغ دوم‏


آغاز آخرین دوره عادت ماهانه را به‏طور دقیق به پزشک بگویید گرچه ممکن است گاهى آن را فراموش کرده باشید.


صداقت به‏طور عموم، مهم است‏


مردم به‏طور اعم و بانوان به‏طور اخص نباید از پزشک، خجالت بکشند بلکه باید مسایلى را که مربوط به تندرستى آنان است با پزشک در میان بگذارند. چه‏بسا علائمى را که شما آنها را بى‏اهمیت مى‏دانید، پزشک را به تشخیص عارضه‏اى رهنمون شود. براى نمونه اگر عادت ماهانه شما نامنظم شده است یعنى یا زیاد است و سنگین و یا زودتر از موعد مقرر است ممکن است شما غده «فیبروئید» در رحم داشته باشید و یا شاید عفونتى در کار است.
افزون بر این، برخى عوامل، به گونه‏اى بغرنج، ممکن است با دوران عادت ماهانه شما مرتبط باشد. اگر شما شکم‏درد دارید و درست وسط عادت ماهانه شماست، ممکن است این درد در اثر تخمک‏گذارى باشد که طبیعى تلقى مى‏شود. حال اگر شما تاریخ درست و دقیقى درباره آغاز دوره عادت ماهانه ندهید ممکن است پزشک دچار اشتباه شود و آن درد را به حساب درد دستگاه گوارش و احیاناً درد ناشى از التهاب آپاندیس بگذارد.


دروغ سوم‏


وقتى که پزشک، وضع سلامت روانى شما را مى‏پرسد، پاسخ مى‏دهید که همه‏چیز، عالى است درحالى‏که واقعیت، غیر از آن است چون ممکن است اخیراً کمى دچار افسردگى بوده‏اید. گاهى بانوان اساساً فراموش مى‏کنند که به خاطر اضطراب و یا افسردگى به پزشک مراجعه کرده‏اند درحالى‏که فقط علایمى مانند سردرد، بى‏خوابى، بى‏قرارى و نظایر آن را به پزشک مى‏گویند در صورتى‏که اینها ممکن است نشانه‏هایى از اضطراب و افسردگى باشند.


صداقت، کلید سلامت است‏


افسردگى اگر با دقت و به درستى درمان نشود ممکن است آدمى را به بیمارى‏هاى دیگر دچار نماید از جمله دیابت (بیمارى قند)، بیمارى قلبى و آسم. حتى ممکن است چنین فردى به فکر خودکشى باشد در صورتى‏که اظهار واقعى وضع روحى - هیجانى به پزشک، مى‏تواند شما را از خطرهایى که سلامت شما را تهدید مى‏کنند، مصون دارد. پزشک مى‏تواند دریابد که احتمالاً از نظر جسمى، عارضه‏اى در شما وجود ندارد، بلکه از نظر روانى ، نیازمند کمک هستید و چه‏بسا که ناراحتى شما را بدون دارو، درمان نماید. حتى مى‏تواند شما را تشویق به راه‏پیمایى بکند چون اگر هر روز مدت 30 دقیقه تند راه بروید مى‏توانید عوارض افسردگى و یا هیجانى را بهبود بخشید. در عرض یک هفته خواهید دید که حرکت و راه‏پیمایى به اندازه داروهاى ضد افسردگى در شما موثر است به‏طورى که از بازگشت افسردگى نیز جلوگیرى مى‏نماید.
اگر شما دچار افسردگى شدید هم هستید، باز هم راه‏پیمایى، بهترین درمان است. البته در صورت لزوم، پزشک، دارو نیز تجویز خواهد کرد
.


http://www.shareh.com



http://www.rs272.com/


http://rs1362.blogdoon.com/


http://rs272.persianblog.ir/


http://www.sahand272.blogfa.com/


http://www.rs272.parsiblog.com/


WEST AZERBAIJAN  URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI


 

نوشته شده توسط:   مسعود عبدی  

»» داستان بی عرضه از دکترچخوف و افتتاح سایت دکتر آرش اشرفی

دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani


داستان بی عرضه از دکترچخوف و افتتاح سایت دکتر آرش اشرفی 


نوشته و طراح سایت : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
این سایت پنجاهمین سایت مشاوره پزشکی است که به مدیریت پزشکی بسیار جوان وخوش اخلاق بنام آقای دکتر آرش اشرفی در اورژانس مرکز اموزشی درمانی امام خمینی (ره)ارومیه سرسبز و همیشه سرافراز آذربایجان غربی افتتاح میگردد .اینجانب نیز بعنوان طراح سایت آرزوی موفقیت روز افزون برای ایشان در تمام مراحل زندگیشان از خداوند متعال را خواستارم .وطبق سنت قبلی برای ایشان نیز نوشتار یادگاری باز این بار از آثار کلاسیک پزشک شهیر روسی بنام دکتر آنتوان چخوف که به حق تمام ریزه کاریهای رشته پزشکی را در داستانها و نمایشنامه هایش به بهترین صورت جلوه گر نموده است ارائه میدهم که امید دارم مورد توجه خوانندگان گرامی نیز واقع شود.دراین باره داستان کوتاه بی عرضه از دکتر انتوان چخوف را با هم میخوانیم


چند روز پیش ، خانم یولیا واسیلی یونا ، معلم سر خانه ی بچه ها را به اتاق کارم دعوت کردم. قرار بود با او تسویه حساب کنم. گفتم:
ــ بفرمایید بنشینید یولیا واسیلی یونا! بیایید حساب و کتابمان را روشن کنیم … لابد به پول هم احتیاج داریداما آنقدر اهل تعارف هستید که به روی مبارکتان نمی آورید … خوب … قرارمان با شما ماهی 30 روبل …
ــ نخیر 40 روبل … !
ــ نه ، قرارمان 30 روبل بود … من یادداشت کرده ام … به مربی های بچه ها همیشه 30 روبل می دادم … خوب … دو ماه کار کرده اید …
ــ دو ماه و پنج روز …
ــ درست دو ماه … من یادداشت کرده ام … بنابراین جمع طلب شما می شود 60 روبل … کسر میشود 9 روز بابت تعطیلات یکشنبه … شما که روزهای یکشنبه با کولیا کار نمیکردید … جز استراحت و گردش که کاری نداشتید … و سه روز تعطیلات عید …
چهره ی یولیا واسیلی یونا ناگهان سرخ شد ، به والان پیراهن خود دست برد و چندین بار تکانش داد اما … اما لام تا کام نگفت! …
ــ بله ، 3 روز هم تعطیلات عید … به عبارتی کسر میشود 12 روز … 4 روز هم که کولیا ناخوش و بستری بود … که در این چهار روز فقط با واریا کار کردید … 3 روز هم گرفتار درد دندان بودید که با کسب اجازه از زنم ، نصف روز یعنی بعد از ظهرها با بچه ها کار کردید … 12 و 7 میشود 19 روز … 60 منهای 19 ، باقی میماند 41 روبل … هوم … درست است؟
چشم چپ یولیا واسیلی یونا سرخ و مرطوب شد. چانه اش لرزید ، با حالت عصبی سرفه ای کرد و آب بینی اش را بالا کشید. اما … لام تا کام نگفت! …
ــ در ضمن ، شب سال نو ، یک فنجان چایخوری با نعلبکی اش از دستتان افتاد و خرد شد … پس کسر میشود 2 روبل دیگر بابت فنجان … البته فنجانمان بیش از اینها می ارزید ــ یادگار خانوادگی بود ــ اما … بگذریم! بقول معروف: آب که از سر گذشت چه یک نی ، چه صد نی … گذشته از اینها ، روزی به علت عدم مراقبت شما ، کولیا از درخت بالا رفت و کتش پاره شد … اینهم 10 روبل دیگر … و باز به علت بی توجهی شما ، کلفت سابقمان کفشهای واریا را دزدید … شما باید مراقب همه چیز باشید ، بابت همین چیزهاست که حقوق میگیرید. بگذریم … کسر میشود 5 روبل دیگر … دهم ژانویه مبلغ 10 روبل به شما داده بودم …
به نجوا گفت:
ــ من که از شما پولی نگرفته ام … !
ــ من که بیخودی اینجا یادداشت نمی کنم!
ــ بسیار خوب … باشد.
ــ 41 منهای 27 باقی می ماند 14 …
این بار هر دو چشم یولیا واسیلی یونا از اشک پر شد … قطره های درشت عرق ، بینی دراز و خوش ترکیبش را پوشاند. دخترک بینوا! با صدایی که می لرزید گفت:
ــ من فقط یک دفعه ــ آنهم از خانمتان ــ پول گرفتم … فقط همین … پول دیگری نگرفته ام …
ــ راست می گویید ؟ … می بینید ؟ این یکی را یادداشت نکرده بودم … پس 14 منهای 3 میشود 11 … بفرمایید اینهم 11 روبل طلبتان! این 3 روبل ، اینهم دو اسکناس 3 روبلی دیگر … و اینهم دو اسکناس 1 روبلی … جمعاً 11 روبل … بفرمایید!
و پنج اسکناس سه روبلی و یک روبلی را به طرف او دراز کردم. اسکناسها را گرفت ، آنها را با انگشتهای لرزانش در جیب پیراهن گذاشت و زیر لب گفت:
ــ مرسی.
از جایم جهیدم و همانجا ، در اتاق ، مشغول قدم زدن شدم. سراسر وجودم از خشم و غضب ، پر شده بود . پرسیدم:
ــ « مرسی » بابت چه ؟!!
ــ بابت پول …
ــ آخر من که سرتان کلاه گذاشتم! لعنت بر شیطان ، غارتتان کرده ام! علناً دزدی کرده ام! « مرسی! » چرا ؟!!
ــ پیش از این ، هر جا کار کردم ، همین را هم از من مضایقه می کردند.
ــ مضایقه می کردند ؟ هیچ جای تعجب نیست! ببینید ، تا حالا با شما شوخی میکردم ، قصد داشتم درس تلخی به شما بدهم … هشتاد روبل طلبتان را میدهم … همه اش توی آن پاکتی است که ملاحظه اش میکنید! اما حیف آدم نیست که اینقدر بی دست و پا باشد؟ چرا اعتراض نمیکنید؟ چرا سکوت میکنید؟ در دنیای ما چطور ممکن است انسان ، تلخ زبانی بلد نباشد؟ چطور ممکن است اینقدر بی عرضه باشد؟!
به تلخی لبخند زد. در چهره اش خواندم: « آره ، ممکن است! »
بخاطر درس تلخی که به او داده بودم از او پوزش خواستم و به رغم حیرت فراوانش ، 80 روبل طلبش را پرداختم. با حجب و کمروئی ، تشکر کرد و از در بیرون رفت … به پشت سر او نگریستم و با خود فکر کردم: « در دنیای ما ، قوی بودن و زور گفتن ، چه سهل و ساده است! ».


www.aa4846.parsiblog.com


 

نوشته شده توسط:   مسعود عبدی  

»» یاداشت بسیار مهم مدیر سایتهای دکتر رحمت سخنی

دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani


یاداشت بسیار مهم مدیر سایتهای دکتر رحمت سخنی


خوانندگان محترم در پی اختلالات مکرر سایت یاهو ایمیل rs272@yahoo.com سایتهای پزشکی اینجانب عملا دچار مشکلاتی فنی شده است وارسال و جوابگویی ایمیل از این طریق تا اطلاع ثانوی ممکن نیست البته آی دی از طریق مسنجراین ایمیل فعال است. لذا از تمامی خوانندگان و بازدیدکنندگان و بیماران محترم خواهشمندم برای ارسال هرگونه پیام ،مشاوره پزشکی از ایمیلهای جدید drs1346@yahoo.com وdrsokhani@yahoo.comاستفاده نمایند .بدیعی است پاسخ به سوالات مشاوره های پزشکی منبعد فقط از طریق این ایمیل میسر خواهد بود .


با سپاس بیکران از شما دوستان همیشه صبورم


دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه


 

نوشته شده توسط:   مسعود عبدی  

»» سرنوشت دکتر چخوف و افتتاح سایت دکترعلی روحانی نیا

دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani


 سرنوشت دکتر چخوف و افتتاح سایت دکترعلی روحانی نیا


نوشته و طراح سایت : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه


خوانندگان گرامی سایت فوق چهل وهفتمین سایت مشاوره پزشکی است که بزودی با مدیریت ، آقای دکتر علی روحانی نیا پزشک پیشکسوت با دنیایی از تجربه  ، در مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) شهرستان ارومیه مرکز همیشه سر سبز و غیور آذربایجان غربی اداره خواهد شد و من نیز بعنوان طراح سایت ، برای ایشان در تمام مراحل زندگیشان آرزوی سعادت و عاقبت بخیری را از خداوند متعال خواستارم و به رسم یابود نوشتاری در رابطه با دکتر مشهور روسی ، آنتوان چخوف می نویسم که امید دارم مورد توجه خوانندگان گرامی نیز قرار گیرد : چخوف کار خود را به عنوان پزشک عمومى در دهکده ملیخووا ، در فاصله 80کیلومترى جنوب مسکو، آغازکرد. بیماران از 50کیلومترى آنجا، پیاده یا با گارى می‌آمدند تا پزشک جدید را ببینند. آنها سحرگاه در مقابل مطب به صف می‌ایستادند و در برابر دریافت مراقبت هاى پزشکى معامله پایاپاى می‌کردند. چخوف جزئیات را ثبت می‌کرد، به رایگان دارو می‌داد و ظرف کمتر از 6 ماه ، 576ویزیت خانگى انجام داد. در ماه ژوئیه ، براىکمک به تحت کنترل درآوردن همه گیرى ویرانگر وبا به سمت مأمور سلامت عمومى ناحیه گماشته شد. درکمتر از 2 ماه ، تقریبا 1000 بیمار را ویزیت کرد. با شروع زمستان، همه گیرى وبا پایان یافت اما چخوف کاملا از پاىدرآمده بود.
روشن نیست که چرا با وجود مرگ برادرش نیکلاس در اثر سل ، او نسبت به حملات بیماری سل بی اهمیت بود. بیمارى او درساخالین بدتر شد اما در بازگشت به مسکو، تا سال 1897از دریافت مراقبت پزشکى امتناع کرد تا زمانیکه بیماری اورا به شدت مورد حمله قرار داد . بنا بر توصیه دکتر آلکسى اوسترومف ، -یکى از اساتید او در دانشکده پزشکى- چخوف براى علاج کامل ، به یالتا و سپس به یک مرکز نگهدارى بیماران مبتلا به سل در دریاى سیاه عزیمت کرد. البته ، او به جاى استراحت ،مشغول برنامه اى براى دریافت اعانه جهت احداث آسایش مسلولین شد.
در سال 1900 به عضویت «آکادمی علوم» درپترزبورگ انتخاب شد و نمایشنامه سه خواهر را هم در آن سال تنظیم کرد.
در این سال وضع جسمیش روز به روز بدتر می شد در سال 1901 با «اولگاکنیپر» ستاره «تاترهنری» مسکو ازدواج کرد .
او همچنین درهمین مدت 3 شاهکار خود را نوشت : "بانوى صاحب سگ(1899)، سه خواهر ( 1900)، و باغ آلبالو (1903)..
در ماه مه سال 1904 دیگر قادر نبود که از تخت به زیر آید و به اتفاق زنش به یک آسایشگاه آلمانی در «بادن وایلر» رفت و در همان آسایشگاه در سن چهل و چهار سالگی در ماه ژوئن سال 1904 بدرود زندگی گفت و جسدش را به مسکو حمل کردند و آنجا در گورستان کلیسای «نودویشی» دفن کردند.
کنستانتین استانیسلاوسکى، رئیس سالن
تئاتر معروف هنر مسکو،تصمیم گرفت تا نخستین نمایش باغ آلبالو را در 17ژانویه سال 1907درگرامیداشت 44سالگى چخوف و 25ساله شدن عمر نویسندگى وى به نمایش درآورد.


http://alro.parsiblog.com/


 
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
دوشنبه 103 آذر 12
امروز:   4 بازدید
دیروز:   14  بازدید
فهرست
پیوندهای روزانه
آشنایی با من
وبلاگ شخصی مسعود عبدی
مسعود عبدی
در این وبلاگ درباره ورزش ایران بحث و گفتگو می شود
لوگوی خودم
وبلاگ شخصی مسعود عبدی
اوقات شرعی
حضور و غیاب
لینک دوستان
همفکری
عشق و شکوفه های زندگی
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
سرای اندیشه
TOWER SIAH POOSH
یادداشتها و برداشتها
بوی سیب
ایهاالناس بدانید گدای حسنم
چهل منزل تا اربعین
نسیم یاران
سلام
خاکم سوادکوه
هر چی تو فکرته
بشکاف
کلبه حقیرانه من
پاتوق دخترهاوپسرها
کرانه های آسمان
کان ذن ریو کاراته دو ایلخچی
من و افکارم
وبلاگ مرزداران عشق(ایران)
خورجین عشق
دختر تنها
مهدویت و انتظار
برو بچه های ارزشی
سرزمین جالب و دیدنی...!!!
فاو
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
شاد بودن و شاد زیستن
روان شناسی کودک
یادداشت های گاه و بی گاه اسماعیل معنوی
ناگفته های آبجی کوچیکه
آهــــــــــــــــــــاوران
هامون و تفتان
صبح دیگری در راه است ....
PATRIS
شیعه مذهب برتر Shia is super relegion
قلب من , کمان من وبسایتی برای حمایت از تیراندازی
تنها
انا مجنون الحسین
سلام میرودپشت
مهدیار دات بسیجی
$هرچی عشقم بکشه$ ((سرگرمی سابق))
باتو برای همیشه
تخته سیاه
پادشاه خوبی ها
خانه اطلاعات
سر زمین عجایب
دلمو نشکن.....
صدای سخن عشق
اردبیل شهری برای همه
همه چی پیدا میشه ( جک شعر ظنز عکس )
سرای حقیقت
مه مهتاب
Welcom to Iran mobile
درموردهمه چیز و همه جا
§®¤~ستاره های سربی§®¤~
عشق
صیانت از آرمان های امام خمینی
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
رئیس جمهور محبوب ایران میر حسین موسوی
وفا دات کام
سهراب سپهری
0098
این راه بی نهایت ...
تنها ستاره ام توی آسمون ....
توکـــــل بــــــه خــــــدا
(((رپ رپ رپ رپ رپ رپ )))
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
جاشوا
از یک عباس
ورزش
مسعود عبدی
کسب درآمد از اینترنت
ریاضیـــــــــــــات ملکـــه ی علــــــــــــوم
شادی(زمزمه های دلتنگی)
عمومی
مسعود عبدی
مطالب ورزشی
وبلاگ تخصصی طراحی صنعتی
مرتضی
عشقانه دوستیابی
خرابه
دانلود جدیدترین اهنگها
چند وجدان بیدار
دختر زیبا
آوای آشنا
آرشیو
اشتراک
 
طراح قالب
www.parsiblog.com